43

در اندرون من خسته دل ندانم کیست    --     که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


یادم میآد اون قدیمها  مامان بزرگ  مادریم - خدابیامرز-  دم عید یه چیزایی

مثل مغز گردو - هل - دارچین و ...  رو میخرید و توی یک ظرف خشتی بزرگ

که به زیون محلی  بهش نمکار  Nam kar می گفتند می سایید .

بعد خمیر شیرینی درست می کرد و این مواد رو روی خمیر ورقه شده می ذاشت و کناره ها,

رو روی هم می آورد و بهشون شکل  می داد

یه شکل خاصی ایجاد می شد شبیه به صدف

. بعد اونو می داد نونوای محل تا توی کوره بپزه

به این شیرینی میگفتند " میان پر "    Mian por
 و شیرینی بود که دم عید برای پذیرایی از مهمونها استفاده میکرد


کجا رفتند اون مامان بزرگ های دوست داشتنی؟

رفتند و خیر و برکت و محبت و صفا هم باهاشون رفت

دیگه کسی میان پر درست نکرد

نمکار از زندگی رفت و مولینکس جاش اومد

دیگه  هیچوقت بی منت و بی منظور دوست داشته نشدم

دیگه هیچوقت بدون محبت کردن محبت ندیدم

...

 سالها  بعد رفتنش جمع فامیل بزرگ و بزرگتر شده اما  دیگه اون صفا و صمیمیت قدیم نیست

همه دایی ها و خاله ها  تبدیل شدند به جزیره های کوچک جدا از هم

مشکلات هر کسی الان مال خودشه


بدم میآد از این زندگی که توش هستیم

اومدیم ، زندگی کردیم  و  میریم .

چی بجا میذاریم ؟

یه حساب بانکی  با یه مقدار پول ؟

یه خونه ؟

یه ماشین؟

زمین؟

هیچی؟

 اصلا چیکار داریم میکنیم؟

شدیم ماشین تولید پول

اطرافیانمون  دوستمون دارند و به ما احترام میذارن

اما

تا کی؟

دیدن سرنوشت غم انگیز مردان و زنانی که دیگه چون  برای اطرافیانشون ثمری ندارند

دور انداخته شدند اینو به ما یادآور میشه که  مواظب باشیم

هر کی که هستیم  هر موقعیتی که در اجتماع داریم نذاریم تبدیل به کیف پول

نزدیکان مون بشیم

چون

وقتی این کیف خالی بشه یا موجودیش دیگه جوابگو نباشه همه به آدم پشت میکنند


بیاین طوری زندگی کنیم که نزدیکان مون   رو نه به خاطر منفعتی که به ما می رسونند

بلکه به خاطر خود خودشون دوست داشته باشیم

زندگی کوتاه تر از اونه که ازش لذت نبریم

و هیچ لذتی ماندگار تر و دلپذیر تر از دوست داشتن و دوست داشته شدن

بدون علت مادی  نیست


در این سال نو بزرگان فامیل رو فراموش نکنیم

نه اوهایی که الان بزرگند و در اوج

بلکه

اونهایی ر و که اگر چه بزرگند ولی در اوج نیستند

چند صباحی دیگر مهمان این دنیا هستند و دیگه اونها رو نخواهیم دید


خدا همه اسیران خاک رو رحمت کنه

و

ما رو هم در مسیری قرار بده که وقتی سر بر میگردونیم و گذشته امون رو می بینیم

تاسف نخوریم


زندگی زیباست

تولد دوباره طبیعت روح و روان  آدمها رو به نشاط می آره و به اونها سرخوشی

و احساس سر زندگی میده

از طبیعت بیاموزیم که بعد هر زمستانی بهاری هست

و

بعد هر بهار  خزانی

نذاریم مشکلات  این زندگی ماشینی ما رو هم به ماشین تبدیل کنه

با طبیعت باشید  تا  رسم زندگی   رو ازش بیاموزید



بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار  -      خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار     -   که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق    -   نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

...

باد گیسوی درختان چمن شانه کند    -  بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر      - راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید     -  در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز       -  نقشهایی که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن        -    همچنانست که بر تختهٔ دیبا دینار

...

نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست   -  شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار

این همه پرده که بر کردهٔ ما می‌پوشی     -   گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟     - تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار

فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی  -   به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند      -  راستی کن که به منزل نرود کجرفتار

سعدی



پ .ن  :

عکس مربوط است به شهرستان رستم آباد استان گیلان  اسفند 99

نظرات 10 + ارسال نظر
مهرو دوشنبه 16 فروردین 1400 ساعت 10:07

سلام به شما
سال نو مبارک
اولین بار اومدم اینجا و چه حیف که منِ وبلاگ خون انقدر دیر اینجا رو کشف کردم
کلی از پست ها رو خوندم و کلی کیف کردم
من هم شمالی هستم البته مازندرانی
فکر کنم شما استان همسایه هستین ، در هرحال خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم

سلام مهرو
سال نوی تو هم مبارک

" چه حیف که منِ وبلاگ خون انقدر دیر اینجا رو کشف کردم"
چیز زیادی رو از دست ندادی وبلاگ من چند تا عکس و چند تا نوشته پراکنده بیشتر نیست

وبلاگ های خیلی خیلی زیادی هستند که مطالب بدرد بخور زیادی رو در اختیار میذارن
یه نگاه به بالا سمت راست صفحه اول من بنداز و لینک هام رو ببین
شاید اونها رو دوست داشتی
به خصوص اگر اهل کتاب هستی دو تا شون کتابهای عالی رو معرفی میکنند

پ.ن :
اگر چه شعار رسمی همه ما اینه
" همه جای ایران سرای من است "
اما
بعضی جا ها نا خود آگاه بیشترو بیشتر سرای من هستند
گیلان و مازندران




مسافرت های نوروزی آسیب زیادی رو به استان شما زده اند
مواظب خودت باش
و
موفق باشی

یاسی شنبه 14 فروردین 1400 ساعت 06:14

سلام مونپارناس جان
آخی...مامان بزرگ منم از اون سنگها و سینی داشت...یادمه فسنجون که میخواست درست کنه حتما باید گردوهاش رو با اون سنگ میسابید و میریختشون توی گمج..همیشه میگفت گردوی فسنجون باید به اندازه3 تا اذان بجوشه تا جا بیوفته و گردوش خوشرنگ بشه...همیشه درار رو توی همون سینی و با همون سنگ میسابید و بوی عطر نعنای تازه توی خونه میپیچید..آخرهای کار گوجه سبزها رو میریخت توی سینی و با سنگ میشکوندشون اونوقت یکی از زیبا ترین صحنه های روزگار خلق میشد و عطر بویی بیاد ماندنی که تا همین الان نه اون منظره از یادم میره ونه رایحه دل انگیز گوجه سبز تازه آغشته به درار معطر با اون طعم خارق العاده ش...
من فضای وبلاگت رو خیلی دوست دارم مونپارناس جان...هر وقت میام اینجا انگار میرم به دوران کودکی...خدا حفظت کنه همیشه...

سلام یاسی خانوم
من اون آلوچه های سبز شکسته شده توی نمکار آغشته به دلار رو یادم رفته بود
از نظریات تو و بقیه یه چیزایی از قدیم یادآوری شد که سالها بود از خاطر ها رفته لااقل توی محیط های شهری چون ممکنه توی روستاهای دور ازشهر و ییلاقات هنوز استفاده بشن
پ.ن 1:
به جون خودم من یه آدم مدرنم !!!!
نمی دونم چی شد که که یه هو خاطراتی از گذشته به ذهنم اومد و یه دفعه دیدم کلی از بچه ها فید بک مثبت دادند من هم جو گرفته و لوس شدم و هی چپ و راست برای رضایت دل شما ها مثل این روزنامه نگار های قلم به مزد سفارشی نوشتم !!!!

اصلا پست بعدی رو در مورد فیزیک کوانتم و آتارش بر زندگی مردم ماداگاسکار می نویسم
والا!!!!

پ.ن.2 :
خوشحالم که خاطرات خوب قدیمی برات تداعی شده
و
لحظاتی درخاطرات شیرین گذشته غوطه ور شدی

پیشاگ سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 14:19

سلام . من امروز وبتونو پیدا کردم و بسیاررر لذت بردم از خوندنت
نیمکار و اون سنگ مخصوص
مادر من هردوشونو داره و اون سنگ اینقدر قدیمیه که میتونم بگم به وضوح برق میزنه و بسیار زیاد سطحش صاف شده بس که دست خورده
ما هنوزم معتقدیم بعضی چیزا درست کردنش تو نیمکار بسی خوشمزهتر از دستگاههای صنعتیه
فک کنم خونه ما خیلی نوستالژی باشه
چون همچنان با توجه به کامنت رافائل بساط کتل برقراره
میانپر رو یکی از دخترخاله ها ی همسر چن روز پیش درست کرده بود و عکسشو تو گروه گذاشته بود البته به نظرم دیگه خیلیییی میانپر بود

در اخر هم باید بگم واقعا قدیمیا از خودشون چی به یادگار گذاشتن و ما قراره چی بذاریم !!!!

سلام
در تایید حرفت
" واقعا قدیمیا از خودشون چی به یادگار گذاشتن و ما قراره چی بذاریم !!!! "
باید بگم که درسته که دیگه اون روایط سابق نیست ولی لذت هایی هست که اون موقع نبود
مثلا لذت کد نوشتن و اجرای اون در یک سخت افزار و دیدن عملکردش یا اینترنت و مزایای اطلاع از هر گوشه دنیا و خرید از نقاطی که عمرا بشه با این وضع پولی اونجا ها رفت پیشرفت علم پزشکی که دیگه واسه هر چیز کوچکی عزیزی نمیره و ....

و البته اینها جای اون قدیم ها و عزت و احترامی که هر کس میذاشت و بعدا در سنین بالا احترام می دید رو نمیگیره ولی چه میشه کرد گذشته مثل خوابیه که ازش بیدار شدیم و نمیتونیم بهش برگردیم

استفاده از تجهیزات قدیمی مثل سنگ و نمکار یا کتل یا سنت های قدیمی مثل درست کردن میانپر وقت عید و این چیزا کار خوبیه که لااقل قسمتی از خاطرات و یا اصالت های قومی ما رو زنده نگه میداره
من یکی که در خودم نمی بینم بتونم به اخلاقیات قدیم پایبند باشم . اون قسمت سریال ن خ رو دیدی که نوری اشتباها روی سفره دو تا کشاورز نشست و غذاشون رو خورد ؟ عکس العمل اون دو تا برات عجیب و مضحک نبود ؟ این تلقی ما امروزی ها از اخلاقیات قدیمه
موفق باشی

بندباز سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 11:57 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام مونپارناس!
سال نو مبارک! امیدوارم که سال جدید ایام به کامت باشه و تندرست و شاداب باشی. برسی به اون چیزهایی که در اعماق قلبت به دنبالشون هستی.

بزرگترهای ما مثل نخ تسبیح بودند. حلقه ی اتصال ما به گذشته مون و هویت واقعی مون. گاهی حس می کنم حالا که نیستند شدیم شبیه بوته های خاری که از ریشه کنده شدند و با یک باد به هر سمتی قل می خورند و از هم دور می شن... ما باید بعد از اونها دوباره برگردیم به ریشه ها... ریشه ها ما رو دوباره به هم پیوند می ده. و چه خوب اشاره کردی به اینکه هر کدوم کیف پول شدیم در نظر دیگران و این خیلی بده. امیدوارم که بتونیم با رفتارمون به دیگران چیزی بیشتر از پول و اعتبار ببخشیم.

سلام بند باز
سال نوی تو و جان هم مبارک و سرشار از گشایش چه مادی و چه معنوی

کیف پول بودن چیزیه که نیاز به اثبات نداره و متاسفانه آفت زندگی ما مرداست
هر کاره که باشیم نزدیکانمون توقعاتی مالی از ما دارند که برآورده نکردنشون ما رو در چشم اونها نالایق و بد جلوه میده حالا هر چی هم اوضاع اقتصادی روبراه نباشه باز هم این توقعات تغییری نمیکنه .
اصطلاح " زن بساز " یادته؟ زنانی که با هر چی که مرد داشت خونواده رو میچرخوندند و مرد مجبور نبود مثل ساکنان بعضی شهرها ی بزرگ اجبارا سه شیفت کار کنه تا خواست نزدیکانش تامین شه
به عنوان یه مرد دلم برای اون نوع از زنها تنگ شده که چه پشت و پناهی بودند برای همسرانشون
دیدن جنگ و مرافعه زن و شوهر ها به خاطر پول و توقعات - که الزاما غیر ضروری هم نیستند-خیلی ناخوشاینده و حساب کن چه بچه هایی از این خونواده باید به جامعه تحویل داده بشند

شاید به همین دلیله که عاشق کتابهایی هستم که خوشبختی آدمها رو روی بستری از فقر بنا کرده مثل مردی که می خندد هوگو و نه کتابهایی که خوشبختی رو در یک محیط لوکس و همه چیز تمام عرضه میکنند مثل آثار دافنه دو موریه
موفق باشی بسیار

رافائل دوشنبه 9 فروردین 1400 ساعت 13:30 http://raphaeletanha.blogsky.com

مامان بزرگ من توی حیاط یه حوضچه داشت همیشه ظرفها مخصوصا گمج رو اونجا میشست. یه کتل میگذاشت و مینشست کنار حوضچه و ظرف ها رو میشست. یادش بخیر. چه خاطراتی برام زنده کردی.

دقیقا حوضچه و کتل کینه رو یادمه
چقدر اون کتل ها جالب بودند
خونه مادر بزرگ من هم دقیقا یه حوضچه داشت
برای شستن ظروف که فکر میکنم به ارتفاع دو رج بلوک بود
الان سالها بعداز رفتنش سر اون خونه بین خاله ها و دایی ها مناقشه هست
یکی نیاز نداره و بی تفاوته و یکی دیگه نیازمنده وفشار میآره که به هر قیمتی نقدش کنند
چه خاطراتی اونجا داشتم
چه شبها که اونجا خوابیدم
چه درخت به ای
چه درخت گلابی ای -مال همسایه بود که نصفش طرف ما اومده بود : -
اونجا خونه بچه گی هام بود

رافائل یکشنبه 8 فروردین 1400 ساعت 16:48 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام عزیزم. مادربزرگ من به اون ظرف میگفت نمکیار! یه سنگ هم داشتند که که اسمش یادم نیست. یادمه که ظرفه سفالی بود و میگفتند برلی بار اول باید توش گردو بسابند تا روغن گردو در بافت سفالی ظرف نفوذ کنه و دیگه ترک برنداره.
برای درست کردن دلار ( یا درار یا همون نمک سبز تهرونی ها) هم ازش استفاده میکردند.
یادش بخیر. قدیما چه خوب بود.

سلام رافی خانوم
واقعا نمکار بدون اون سنگ معنی نداره
اون سنگ رو هم باید از طبیعت مثلا کنار رودخونه یا جای دیگه پیدا میکردند و شکل خاصی هم داشت تا کارایی داشته باشه من یادمه ابعادش طوری بود که یه خانوم بتونه با دو دستش اونو روی نمکار سر بده و محتویات نمکار رو بسابونه .

تا اونجا که من یادم می آدساییدن گردو برای تهیه خورشت نارگردو -فسنجان- و دلار از کاربرد های اصلیش بودند

واقعا یادش به خیر
ما الان یه گمج داریم که بعضی اوقات در کنار ظروف تفلون و گرانیت وپیرکس و ... ازش استفاده میکنیم ولی یه چیز رو بگم - چون شستنش با منه - مچ دست آدم وقت شستنش درد میگیره از بس سنگینه فکر کنم یه پنج کیلویی باشه
قدیم ها چطور این ظرفها رو می شستند؟
فکر میکنم سینک ظرفشویی برای شستشوی اینها نامناسبه و باید روی زمین شسته شن و همونجا بدون بلند کردن آب روشون ریخته شه وگرنه اگرکسی هر روز از همچین ظروفی بخواد استفاده کنه حتما ناراحتی مچ یا بازو میگیره

مهرداد پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 12:27 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
وقت شما بخیر
من هم رسیدن بهار و سال نو رو به شما تبریک میگم.
خوندن یادداشت شما در ابتدا با یک حس نوستالژی شروع شد در ادامه با یادآوری همه آن چیزهای خوبی که بود و دیگر نیست تا حدودی نا امیدم کرد و در انتها امیدوارم کرد به اینکه قدرآنچه که داریم را بیشتر بدانیم و شاید زندگی همین باشد.
در سال پیش رو امیدوارم همواره سلامت باشید و شاد و دلخوش

سلام
سال نوی شما هم مبارک باشه و قرین موفقیت


به نظر من
انسان معاصر به انسان بهتری تبدیل نشده
سیستمهای جدید اداره جامعه و رشد اقتصاد و افزایش سطح زندگی
زندگی رو آسون تر کردند ولی ما رو انسان تر نکردند

گیر کردن در چنبره " خود" چیزی از ما ساخته که هر روزآتارش رو در
کوچه ها و خیابان ها به اشکال مختلف میبینیم

حتی اگر هم برای دیگران وقتی صرف میکنیم از این جهته
که این دیگران با "خود" ما به نوعی مرتبطند

مثلا زنی که مادره دیگه "لایق مقام مادر" نیست چون فقط مادر بچه های خودشه
یادتون هست مادران قدیم ؟
محبتشون مثل بارون بود و بر همه می بارید
بچه های دیگران رو بچه خودشون میدونستند
سواد نداشتند اما انسان خوبی بودند
به شخصه بارها محبت هاشون به بچه های دیگران رو دیدم
اما
الان
مادر مثل آب خوردن شیشه ماشینش رو بالا میکشه تا مجبور
نشه از "فرزند" پشت چراغ قرمز چیزی بخره
چون اون فرزند "خودش" نیست

در چنین شرایطی رجوع به خاطرات گذشته کمک می کنه ببینیم
چه بودیم و چرا اینطور شدیم

انسان با امید زنده هست
باید پایان هر چیزی خوش باشه
تا یاس و نا امیدی انگیزه ها رو از بین نبره

امیدوارم همیشه خوشبین و راضی باشید

یاسی چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 12:54

سلام مونپارناس جان
بقول ما شمالیها :آووو ..ماشالله بوگو.. ؛من به تنهایی چند تا میان پر رو میتونم راحت کله پا کنم بعد هم طوری ناهار و شام بخورم که انگار از قحطی اومدم ؛ منظورم این جمله ت بود..
اگه منظورت منم سخت در اشتباهی دوست عزیزم...با توجه به نژاد روس و قد بلند و هیکل ورزشکاری و چهار شانه به احتمال قوی مجبورم سنت شکنی کنم و بی خیال وقار و ظرافت زنانگی بشم...بقول دوستان بهتر بود برم دنبال حرفه بادیگارد شخصی یا پلیس...

من تسلیمم معاون !!!
( تکیه کلام ماسکی در معاون کلانتر رو که یادت میاد؟ )


فک کردم یه خانوم ریزه میزه 55 کیلویی هستی که یه کلوچه تونسته این کار رو باهات بکنه


دیگه حساب کار دستم اومد

یاسی سه‌شنبه 3 فروردین 1400 ساعت 23:20

چقدر دلنشین بود این پست ...مونپارناس جان...روح مادر بزرگ نازنینت شاد...چه عشقی داشتن به نوه ها پدر بزرگها و مادربزرگهای اون زمانها..خداییش خیلی تحویلمون میگرفتن...ازین میان پرها که میگی من سالها بعد توی یه مغازه در لنگرود پیدا کردم...آقای نان خشکی...تنها ایرادش این بود که روغن سنگینی بکار برده بود و من یه دونه میان پر رو به سختی تموم کردم ..تازه انقدر معده م سنگین شده بود که نه نهار تونستم بخورم و نه شام...
درست میگی ...متاسفانه این روزها محبت خریدنی شده...خالصانه و از ته قلب نیست...ای بابا...خدا عاقبت همه مون رو بخیر کنه...
چه عکس قشنگیه...

سلام یاسی خانوم
همپای کلوچه نوشین لاهیجان و سنتی فومن دو کلوچه جوادیان و سنتی نان خشکی در لنگرود خیلی معروف بودند .
این سنتی نان خشکی رو من سالها پیش خوردم بعد ها اصلا جای دیگه مثل اون ر و ندیدم
واقعا چیز خاصی بود توش ترکیبات مختلف گردو و ... و روش پودر نارگیل داشت


" من یه دونه میان پر رو به سختی تموم کردم .. "
من عاشق این خصوصیت خانوم هام که مثل گنجشک تا دو تا نوک میزنن سیر میشن
من به تنهایی چند تا میان پر رو میتونم راحت کله پا کنم بعد هم طوری ناهار و شام بخورم که انگار از قحطی اومدم .
اصلا بذار یه چیزی رو خصوصی بهت بگم
دید خوبی نسبت به از زنهایی که مثل مرد ها غذا میخورند ندارم
حس میکنم این طور غذا خوردن مال مردها با جثه بزرگتر و فعالیت بدنی بیشتره
و این گروه زنها ظرافت و وقار خانومها در غذا خوردن رو ندارند
و
لازم به گفتن نیست که داشتن ظرافت و وقار به همون اندازه داشتن جذابیتهای بصری برای خانومها از اوجب واجباته



soly دوشنبه 2 فروردین 1400 ساعت 12:19

فتبارک ا... به این روح وجسم مطهر و نازنین

سلی!!!
نه منه دیییی !!!؟

الان از مادر بزرگم تعریف کردی؟
تقریبا بیشتر آدمهای دو نسل پیش همینطوری بودند
مادر بزرگم استثنا نبود
ولی رفتند و نتونستند خصوصیات خوبشون رو به نسل بعد انتقال بدند
اگر هم دادند همه اش رو منتقل نکردند
به ما که رسید چیزی نصیبمون نشد از اون سادگی و بی غل و غشی
شایدتقصیر تغییر دنیاست که فرصت آدم موندن رو از مردم گرفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد