185_قصابی 2/2

...

توی پست قصابی 1/2

گفتم که موقع خروج از قصابی چشمم خورد به

 یه سینی  توی ویترین بیرونی قصابی

دیدن محتویاتش منو برد به سالهای گذشته دور

زمانی که خدمت سربازیم رو

 توی یکی از شهرهای غرب کشور می گذروندم

 

 این داستان سربازی چیز عجیبیه

دخترها تجربه اش نمی کنن و صرفا از دهن

مردهای زندگیشون در موردش می شنوند

پسرها هم بسته به زمانی که برن خدمت

و 

بسته به محل خدمت 

خاطرات متفاوتی ازش دارن .

مال بعضی ها

 تلخ تلخ و پر رنج و  درده

مال بعضی ها 

شبیه خاطرات رفتن مسافرت با خونواده  است 

یعنی بخور و بخواب !!!!


بد نیست حداقل برای آشنایی بیشتر دخترها و خانومها

در مورد مقطع حساسی از زندگی مردهای زندگیشون

یه چند خطی از تجربیات خودم بگم


زمانی که آقا پسرهای اتو کشیده ، مودب و با کلاس دانشجو

درسشون تموم می شه

قبل از وارد شدن به بازار کار

 الزاما باید کارت پایان خدمت داشته باشن

طبق رسومات جامعه ما

عده ای این کارت رو بدلایل مختلف

بدون گذروندن این دوره می گیرند یا می خرند !!!

اما اکثر ما مردم عادی

کارمون با ورود با پادگان 01  در شرق تهران شروع میشه

این رو هم بگم در ارتش چندین پادگان  هست که اسم هاشون

مثل 01 فقط با عدد مشخص میشه

اینها صرفا  پادگان ها ی آموزشی هستند و توش تجهیزات نظامی

صرفا در حد نیاز های آموزشی موجوده نه بیشتر

مثل

[ ویکی پدیا ] :

               ۰۲ پرندک

تقریبا تمام لیسانسیه ها و ارشدها و دکتری

  ورودشون به

دنیای سربازی ازر پادگان 01 تهرانه

دردسرتون ندم

در این پادگان همون ابتدا  به آقایون  

باشخصیت و مودب  دانشگاه دیده

گفته میشه که مامان جون و بابا جون رو فراموش کنن

قراره ازشون یه چیز به اسم سرباز ساخته بشه

شروعش هم با تراشیدن موی سر همه

 با ماشین شماره 2

و پوشیدن لباس سربازی  

 تولیدی برند  zara

نه ببخشید !!!

تولید مجتمع های وزارت دفاع

تولید شده توسط سرباز  برای سرباز !!!!

شروع میشه .


کسانی که تا دیروز کلی پول 

بابت موهاشون به آرایشگر میدادن

و

کمتر از شامپوی فلان و کوفت و درد  بیسار رو

 لایق موهاشون  نمی دونستن 

 یه هو میشن عین این مرغهای گردن لختی !!!

مرغ های گردن لخت دیدین دیگه ؟!!!

کار بعدی

 دسته بندی سربازهای جدید در گروههای

مثلا 100 تایی به اسم گروهان هست

با اسمی مثل

گروهان 413

گروهان 235

و غیره

با ریاست و مدیریت یک شخص به اسم گروهبان

که از قضای روزگار  در پادگان  01  

معمولا یه جوون 18 -19 ساله هست در حالیه که

تمام  اعضای گروهان

که لیسانس به بالا هستند حداقلش 22 سال رو دارند!!!

از آدمهای زن و بچه دار سی ساله دیگه چیزی نمی گم

یا اونهایی که سالها خارج بودن

 و الان برگشتن ایران

با سنی نزدیک به سن پدر بزرگ من !!!!


خوب،  این گروهبان مسول تمام اعمال  این صد نفره

شامل آموزشها و تک تک ساعتهای شبانه روز این گروه !!!!

به دستور اون 

 همه باید بشینیم

پاشیم

بخوابیم

از خواب بیدار شیم

رو زمین غلت بزنیم

نظام جمع کار کنیم

حیاط رو جارو بزنیم

اون 

ناظر بر سر و وضع ما و اوضاع خوابگاه  ما هم هست

در یک کلمه

اون یه اربابه و ما برده هاش

حق اعتراض نداریم چون در دوه آموزشی هستیم

هر کسی اعتراض کنه و اون خوشش نیاد 

 حق تنبیه داره

تنبیهش هم انواع و اقسام داره

مثل دوندن طرف تا حدی که  زبونش از حلقش بزنه بیرون

یا 

کوله پشتی پر از سنگ رو رو کول طرف بذاره و

 وادارش کنه نظام جمع کار کنه

و ...و... و...

بذارین طور دیگه بگم 

اون شبیه  سرکارگر ها در کارخونه هاست

رابط بالایی ها با آخرین لایه

گروهان روی کاغذ  یک افسر فرمانده داره که کادره

یعنی کارمند ارتشه

 اون با محبت و دوست داشتنیه

هر روز صبح میاد سر کار

به احترام ورودش

 کل این صد تا لیسانس و ارشد و دکترا

قبلا از خواب بیدار شدیم 

لباس پوشیدیم 

و منتظر ورودش هستیم 

وقتی اومد بهش 

 سلام نظامی بهش می دیم

میره توی دفترش و تا پایان وقت اداری

اونجا سرش گرمه

آدم بده این داستان کجاست ؟

گروهبان !!!

از این به بعد کارها با گروهبانه

 گروهبان  که معمولا خودش هم وظیفه هست !!!!

اون این صد نفر آدم رو بخط می کنه

میبره سالن غذا خوری تا در یک زمان معین

غذاشون رو کوفت کنن

 میبردشون سر وظایف روزانه

این وظایف از قبل مشخص شدن

یعنی در مدت دو ماه آموزش

برای هر ساعتی از شبانه روز  مشخص شده این صد نفر

 باید

متوجه شدین چی گفتم ؟

باید

اونجا باشن

یعنی اگه کسی  ساعت 9.30 دل درد بگیره و بخواد بره توالت

فقط وقتی گروهبان دلش بخواد  میتونه دوان دوان  بره اونجا

وگرنه باید انقد خودش رو نگه داره تا ساعت بین دو جلسه آموزشی برسه

هر شخصی می تونه بره دفتر فرمانده گروهان و راجع به هر چیزی اعتراض کنه

افسر فرمانده هم با لبخند و احترام حرفهاش رو گوش می کنه

اما رسیدگی نمی کنه

چون 99% این اعتراض ها به عملکرد گروهبان و کارهای ظالمانه اشه

تا حالا چوپونی رو دیدین که سگش رو بخاطر رفتارش با گله تنبیه کنه ؟

هر کاری که گروهبان می کنه همون چیزیه که فرمانده ازش خواسته

اما

فرمانده نمی خواد چهره خودش رو بد نشون بده

این کارها رو می ذاره گردن گروهبان

در ضمن

اگر سربازی به تنهایی  و دور از بقیه در جایی دیده بشه

سربازهای مخصوص حفاظت  پادگان 

که بهشون دژبان میگن خفتش می کنن

یکی از کابوس سربازها

همین سربازهای دژبان هستند

میشه بهشون گفت پلیس نظامی

در یک پادگان آموزشی

دیده شدن  یک سرباز به تنهایی

 هیچ معنایی

جز فرار اون سرباز از برنامه آموزشی  گروهانش نداره!!!

و شکار خوبیه برای سربازهای دژبان که

  همه جاهای پادگان   پلاسند

گروهبان  گروهان ما

جوان تنومند

و  سرخ روی بود که تمام دستوراتش رو

 با داد و فریاد  و فشار و  تاکید زیاد 

 به این صد نفر جوان تحصیل کرده مظلوم

می داد

بشییییییییین

پا شوووووووووو

 بروووووووو

بخواببببببببببب

همه تون بخاطر این کار  تنبیه میشین . همه توی حیاط !!!! (مثلا در ساعت 9 شب )

دقیقا به سگ آقای پتی بون در کارتون مهاجران شبیه بود

شعار احمقانه  ارتش رو هم که میدونین

تشویق برای یکی

تنبیه برای همه !!!

به عنوان یک سرباز 

معنیش رو حتی اگر متوجه نشین زود حس می کنین

هر کدوم از اعضای صد نفره گروهان

که کارش درست نباشه

همه صد نفر با هم تنبیه میشن!!!

کسی بعد بیداری تختش رو خوب مرتب نکرده ؟

همه گروهان برن بیرون به عنوان تنبیه نظام جمع کار کنن

کسی  کفشش رو خوب واکس نزده ؟

همه گروهان برن بیرون روی زمین سینه خیز برن

چرا؟

چون ارتش معتقده با آزار بی دلیل بقیه

همه  از اونی که عامل این تنبیه بوده متنفر میشن

و دیگه اون میدونه و 99 نفر بقیه

ارتش خودش رو می کشه کنار 

و میذاره  بقیه  گروهان  حساب اون شخص رو برسن !!!!

طولانی شد

اما 

هنوز دلم از یادآوری مصایب اون ایام پره

باز هم باید بنویسم تا سبک شم

بقیه اش بمونه تا پست بعدی


































نظرات 14 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 1 شهریور 1403 ساعت 12:20 https://yanaar.blogsky.com/

سلام مون‌پارناس
من خیلی دقت کرده‌ام شماها وقتی از دوره‌ی خدمت سربازی تون تعریف می‌کنین گل از گلتون می‌شکفه و یک طور خاصی لذت می‌برین

سلام الهام
روانشناس هم بودی من خبر نداشتم ؟!!!

تنها مزیت اون دوران و بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه
آزاد بودن مغز ، درس نخوندن ، نداشتن استرس مشروطی
و
نداشتن دغدغه محل اقامت و کرایه خونه
و گرفتاری در پروسه در خواست خوابگاه بود
همه اینها با همدیگه کم چیزی نیستند
اگر خوشحالی مازاد بر اینها تشخیص دادی
مربوط به این مساله هست که بعد سالها
فرصتی شد تا رفتار زشت و غیر انسانی ارتش
با جوونهای مردم رو بتونم جایی بگم
توی دلم قلنبه شده بودند !!!

soly یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 12:10

ما اونقدر جون سخت شدیم که طفلکی و اخی مال سوسولاس!!!خخخ
احساس چیه برادر من ... سختیای زندگی انسان رو اگاهتر میکنه و اماده تر. شکر پروردگار مهربانمون

" ما اونقدر جون سخت شدیم که طفلکی و اخی مال سوسولاس"
چه بد سولماز !!!
شاعر گفته
تا شقایق هست
زندگی باید کرد


می دونستی لطیف ترین و احساسی ترین آثار
بخصوص در حیطه ادبیات
اکثرشون کار فقرا و زحمت کشها بوده ؟
سوسول ها احساساتشون ظاهری و سطحیه
اما اونی که سختی کشیده
احساساتش عمیق و واقعیه

قره بالا شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 23:25

یک مشت دلار الان از همه چی مهم تره

قبول دارم زن بودن هم سخته( من چون هنوز به صورت خیلی واقعی وارد نقش زن بودن در جامعه نشدم دیدن سختی هاش برام دشواره، همچنان حس میکنم دختر خونمونم)
ولی من کلا همیشه دلم واسه مردا میسوزه
از نظر من موجودات بدبخت و بیچاره ای هستن (ببخشید البته)
کلا زندگی و انسان بودن سخته

واقعیت اینه که
طبیعت کاری می کنه که ما
از لحاظ رفتاری و احساسی
برای هر مرحله ای از زندگیمون آماده باشیم

وقتی نوجووونی
شاید تصور هر روز کار کردن
و یا زندگی با یه غریبه به تنهایی زیر یک سقف
و حتی
توی یه رختخواب باهاش خوابیدن
عجیب و حتی ناخوشایند جلوه کنه
اما وقتی رشد می کنی و بالغ می شی
دیگه هر روز کار کردن برات عجیب که نیست هیچی
بلکه خیلی هم عادی جلوه می کنه
جنس مخالف هم
همچین جاذبه ای برات پیدا می کنه
که گاهی برای بودن با یکی
کارهای عجیب و غریب انجام میدی
کارهایی که زمان نوجوونی اصلا فکر هم نمی کردی مرتکب شی

زنی که ازدواج می کنه یه مرحله رشد رو طی می کنه
و با شرایط جدید زندگیش تطبیق پیدا می کنه
از دختر خونه میشه خانم خونه
و کلی تغییرات رو در خودش و محیط اطرافش می بینه

وقتی هم که مادر شد
مجددا یه مرحله رشد رو تجربه می کنه
مرحله ای که موجود ضعیفی به اسم نوزاد
برای زنده موندن بهش وابسته هست
همون زن که تا دیروز باید ده ساعت در شبانه روز می خوابید
الان در طول شب دو بار بلند میشه تا مطمئن بشه
نوزادش مشکلی نداره

برای یه دختر نوجوون
تصور این حالت هم سخت و آزار دهنده هست
اما زنی که مادر شده
از لحاظ احساسی و توانایی های بدنی آپ دیت شده
و کاملا توانایی پذیرش این مسوولیت رو بعد زایمان داره
کار طبیعت رو باید به خودش واگذار کرد
خوب بلده آدم رو برای مراحل بعدی زندگی آماده کنه .

محمد رها شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 22:00 http://Ikhnatoon.blogfa.com

گفتی مظلومیت احیانا بشکه سوراخ وسط پادگانتون که نداشتین؟

کلهم در کنار تمام بدیها و سختیهایی که دوره آموزشی داره. یک آیتم خیلی خوب داره که تقریبا از تمام قومیتهای ایرانی تو یک آسایشگاه ۵۰ نفره جمع میشن و باعث میشه تاب و تحمل آدمها بره بالا. البته چون معمولا همگی لیسانس رو دارن تو این خوابگاه ها کمتر پیش میاد دزدی بشه یا ملت با همدیگه دعوا کنن یا هر مدل کاری که بدور از فرهنگ یا ادب باشه. و در کنار اونها میشه در پایان دوره چندتایی دوست مختلف از سراسر کشور پیدا کنی.

فقط میمونه همون گروهبانی که بشین پاشو میده و دژبانها رو. اونها رو دوست داری بدی دست قصابی پوستشونو بکنه و گوشتشونو بده سگهای ولگرد بخورن. بسکه نامردن.

راستی رژه دسته پاطلاییها خیلی باحال بود. همیشه باعث خنده و نشاط میشدن. و البته یک مورد دیگه که خنده دار بود ایست کشیدن همون گروهبانه. انگاری زوزه ماده گرگ تو شب زمستون رو بشنوی.

من که غالب اوقات تو تمرینات دسته جمعی علی الخصوص روزهای اول خندم میگرفت و اون نامرد میکشیدم بیرون و انواع تنبیهاتو اعم از شنا سوئدی با بوسیدن زمین، پامرغی روی پله ها، چرخیدن دور کلاه خودت رو روم پیاده میکرد. بدترینش شستن دسشوییها بود!!!

برا خودت استادی بودی در تنبیه شدن !!!
بیشتر این تنبیهاتی رو که گفتی خوشبختانه
گروهان ما تجربه نکرد
ولی همون هایی هم که تجربه کردیم
آزاردهنده و توهین آمیز بود .
جالب اینجاست که گروهبان واحدمون در پایان دوره
با همه مهربون شده بود
توی رقص بچه ها در پایان دوره
بندری رقصید
کلا فاز شخصیت نظامی اش پرید و
رفت توی فاز شخصیت غیر نظامیش
توی این فاز انگار شخص دیگری شده بود !!!

قره بالا شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 19:39

نه ، سربازی یه قسمت کوچیکشه
کلا بنظرم مرد بودن خیلی سخته
من حوصله ش رو نداشتم
همش باید فکر آینده باشی، خرید خونه، ماشین، عروسی، زندگی بچه ها ،...
پس انداز کنی
ناز خانمت رو بکشی
تو سرما و گرما کار کنی
تازه در نود درصد مواقع هم نمیتونی انتظارات رو برآورده کنی
ولی کی از من به عنوان خانم توقع داره مثلا پس انداز کنم؟ هیشکی
فلذا همه پولام مال خودمه

چی ؟!!!
فقط بخاطر یک مشت دلار ؟!!!
قره؟
البته یادت باشه
هر آن که نان دهد
دندان دهد
مردها طوری خلق شدن که همه اون چیزهایی رو که گفتی
بطور عادی
و
بدون آخ و واخ تحمل می کنن
اصلا نمی تونن دنیا رو طور دیگری تصور کنن
اینطوری موجودی در خدمت زنها آفریده شدن





پ.ن :
زن بودن هم خیلی سخته
فکر نکنم هیچ مردی دلش بخواد
نقش و وظیفه زنها رو در زندگی
بعده بگیره
موتور ماشین زندگی بودن
آسونتر از فرمونش بودنه !!!

soly شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 10:55

اونم دوره ای از زندگی بوده خب. مثه همه سختی هایی که برای زندگی خوب صرف میشه.

دقیقا !!!
یادت که هست
قدیمی ها می گفتند
سربازی
از پسر
یه مرد
می سازه !!!



پ.ن :
ولی یه کم همدردی هم بد نیستا سولماز !!
قرار نیست خانومها یه کم احساساتی و نازک نارنجی باشن ؟
نباید چیزی می گفتی مثل :
آخی !!!
طفلکی ها !!!
و ....

شادی جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 16:37 http://Manrabekhan.blogsky.com

خیلی جالب بود. من فقط داخل فیلما این چیزا رو دیدم. شنیدنش از زبان کس دیگه لطف خاص خودش رو داره.

مقسی بوکو شادی !!!

پونیو جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 15:17 https://poniyo.blogsky.com/

پس بقیه ماجرای قصابی چی؟
من اگه بودم کف کفش گروهبان و اون یارو سربازه که مسوول شکنجه بقیه بود کره میزدم... تو سوپش هم قاشق دهنی میذاشتم

نوشتن خاطرات 01 تموم بشه می نویسمش
آخرین قسمتم در این مجموعه میشه همون


مسوول همه شکنجه ها فقط گروهبان بود
بی رحمی نسبت به سربازی که
بخاطر اون همه تنبیه میشدیم
دقیقا کاری بود که ارتش از ما انتظار داشت مرتکب بشیم
این افراد معمولا نسبت به بقیه ناتوانایی هایی داشتند
مثل سن بالا
یا عادت نداشتن به کار در خونه و ....
هیچکس دلش نمی خواست اونها رو مقصر بدونه
مقصر ارتش بود که می خواست
همه به اون استاندارد هایی برسند که خودش دلش می خواست
میشه مثلا از یک گروه بخوای همه پرش جفت پا رو بالای یک متر و نیم بپرند ؟
ممکنه 95 درصد گروه حتی بیشتر هم بپرند
ولی
آدمهای لاغر و مردنی و استخونی
آدمهای خیلی چاق
آدمهایی با مشکل زانو
مگه آدم نیستند ؟
اینها چطور این کار رو مثل بقیه انجام بدن؟
ارتش این چیزها رو ندید می گیره
و
انتظار داره همه مثل هم باشند
و در ازای ناکامی این آدمها
همه رو تنبیه می کنه !!!
درضمن
خوابگاه اون گروهبان با ما یکی نبود
در جای دیگری بود و برای ما غیر قابل دسترس
فکر کردی ارتش هالو هست ؟
فکر همه چیز رو کرده بود!!!

محمد رها جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 13:19 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود

بعد از گرفتن لیسانس برا دوره آموزشی تابستون سال ۸۰ قلعه مرغی تهران (نیرو هوایی) بودم. تک تک این سناریوهایی که نوشتی بازی کردم. علاوه بر اینها که از صف نهار و شام تا مراسم صبحگاه و شامگاه گرفته، بدترین قسمتش رفتن به آشپزخونه پادگان بود.

دقیقا درحد یک افغانی که قراره یک کامیون خاک رو بار کنه ازت کار میکشیدن. یادآوریش عین کابوس میمونه. وقتی مجبور میشدیم یک دیگ بزرگ پر از سیب زمینی رو بشوریم با نهایت ۲تا سرباز دیگه خرد و خلالی کنیم یا اینکه یک دیگ گوجه یا پیاز رو بشوریم و بریزیم داخل چرخ گوشت! یا گوشتهای برزیلی رو تکه تکه کنیم. و نهایتا بعد از ۴ساعت کار متوالی سینه و پهلو و دست و پاهام چنان درد میکرد تا چند روز نمیتونستم مثل آدم بفهمم بقیه چطور زندگی میکنن؟!؟

و بگذریم خاطره قصابی رو نگفتی

درود
بذار ذکر مصیبت 01 رو تموم کنم بعد
الان یه هویی نوشتن خاطرات اونجا
برام اولویت پیدا کرده
بعد سالها فرصتی شد تا
صدای مظلومیتمون رو در طی اون دوره های آموزشی
به گوش دیگران برسونیم

قره بالا جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 08:53

همیشه ی خدا از اینکه پسر به دنیا نیومدم خوشحال بودم ، الان خوشحالتر شدم


ولی خب متاسفانه جو آموزشی تو بیمارستان یه چیزی مثل پادگانه
ازش متنفرم

"همیشه ی خدا از اینکه پسر به دنیا نیومدم خوشحال بودم ، الان خوشحالتر شدم "
بخاطر سربازی ؟!!!
دست بردار قره
این فقط چند ماه آموزش
و کلا دو سال اتلاف عمره
چیز بیشتری نیست
مصایب زمان آموزش هم
چون برای همه اعضای یک گروهان یکسان هست
زود فراموش میشه
البته زمان جنگ
بعد دوره آموزشی ، اعزام به جبهه بود و خیلی ها اونجا مردند
خدا به مادراشون صبر بده



" جو آموزشی تو بیمارستان یه چیزی مثل پادگانه ازش متنفرم "
ظاهرا همه جا آموزش با اثرات جانبی همراهه
مثل بی احترامی و بی حرمتی و کار سخت و درآمد ناکافی !!!

بندباز جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 01:06

سلام. منو یاد سریال کره ای به اسم D.P انداختی. میخواستم درباره ش بنویسم ها! اما همش همینجاست

خوب شد !!!
تا تو باشی در نوشتن پست های جدید دیگه فس فس نکنی !!!




پ.ن :
یعنی از روی قسمتی از زندگی من سریال ساختن ؟!!!
امکانش هست علیه نویسنده شکایت کنم و یه پولی بگیرم ؟

رامین جمعه 26 مرداد 1403 ساعت 00:06

تو رو خدا هر چه زود تر قسمت دوم را بنویسید من از سربازی معاف شدم و نرفتم دوست دارم بیشتر بدونم

حتما

خواننده خاموش پنج‌شنبه 25 مرداد 1403 ساعت 22:53

سلام چه پست جالبی بود، ولی بعدش گرهبان و گروهان رو قاطی کردم و دوباره خوندم تا تونستم تفکیک کنم، کدوم شهر خدمت میکردین؟

سلام
گروهان یعنی یک گروه از سربازها
مثل یه کلاس
مال ما حدود 100 تا سرباز داشت
گروهبان یه درجه ارتشیه و در اینجا کسیه
که مسول و همه کاره یک گروهان بود
اسم شهر محل خدمت رو نمی تونم بگم
چون بعدا چیزهایی در موردش می گم که
ممکنه باعث ناراحتی خوانندگان ساکن اونجا بشه
فقط می تونم بگم شهری در غرب کشور بود

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 25 مرداد 1403 ساعت 21:43 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام جناب مونپارناس.
واقعا حکمت این رنج‌هایی که به سربازها میدن چیه. نظامی‌ها باید رزم بلد باشن خب.
همینه از سوئیس خوشم میاد

آدمهای معمولی باید رنج ببینن تا بتونن سرباز بشن
این حرفی توش نیست
هر چه آموزش سخت تر و کامل تر باشه
بعدا توی میدون جنگ
جونشون بیشتر در امانه
اما
نوع برخورد با آدمها هم خیلی مهمه
برخورد ارتش با آدمها غیر انسانی
و عامل خورد شدن شخصیت اونهاست
این همون داستان
بشین
بفرما
و
بتمرگه



پ.ن :
من هم از سوسیس خوشم میاد
بخصوص وقتی توی روغن داغ رب گوجه فرنگی میریزی
و بعدش توش سوسیس رو سرخ می کنی
با مقدار کافی تخم مرغ و نوشیدنی مثل دوغ آبعلی یا ما الشعیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد