124

ساعت هفت و سی و پنج دقیقه صبح پنجشنبه

بیست و پنجم اسفنده

تازه از پیاده روی برگشتم

هوا از همون پنج و خورده ای که از خواب پا شدم بارونی

و آسمون  داره می باره

می باره ها !!!

  از اون بارش های اصیل شمال

سنگین و مداوم !!!

با اینکه چتر داشتم

شلوارم تا ساق پا

و

آستین کاپشنم تا ساعد خیس شدن

 

 

سر صبح که از خواب پا شدم دیدم بارونه و دوچرخه سواری

به دردسرهای بعدیش نمی ارزه

  که بی برو و برگرد

شامل این چیزهاست :

1- مریضی خودم

2- آسیب به زنجیر و قطعات دیگر نانازم

- چیه سولی ؟  فکر کردی فقط خودت ناناز داری ؟!!

دوچرخه من هم ،  ناناز منه !!!   -

بله ...

اینطوری شد  که خیس و سرما زده  برگشتم

 و الان می خوام

دوش نگیرم

-بله دوش نگیرم  -

و برم صبحونه،  چای و شیرینی بخورم


راستش امیدوارم گفتن این حرف دل کسی رو نسوزونه

اما

حقیقتش 

با اطاع و موافقت مدیران و مسوولان ریز و درشت

من تا آخر سال مرخصی هستم و  دیگه سر کار نمیرم

هورااااااااااااااااااااااااااااا  ....

خوبی یه کارمند ساده بودن اینه

 که نبودنت رو کسی حس نمی کنه

می دونم

بعضی ها هستند که تا آخرین روز هم باید کار کنند

و حتی روزهای تعطیل

خوب چی بگم ؟

وضعیت من هم اینطوریه دیگه

مرخصی هام مونده بود

و بقول میله عزیز

- که اصلا تفکراتش در زمینه ادبیات سیاسی رو قبول ندارم -

" برای یک کارمند هیچ ننگی

 بالاتر از این نیست که

 «مرخصی ملزم به استفاده»  اش بسوزد  "

جمله از این زیبا تر دیده بودین که رابطه احساسی  بین

کارمندها و مرخصی هاشون رو بیان کنه ؟!!!

دلم می خواد این جمله رو روابط عمومی بنویسه

و در تابلوی اعلانات طبقات مختلف

 نصب کنه  !!!


بهر حال

 از اون دسته عزیزانی که ناچار به کار

در این روزهای آخر سال هستند

 بخاطر   اظهار این دلخوشیم

 عذر می خوام

اما ...

هنوز نمی دونم با این وقت اضافی باید چه کنم ...


باید مراقب باشم  گیر خورشید نیفتم

تا روزهای خوش بیکاری ام

تبدیل به کار با اعمال شاقه نشه 

و عروسیم عزا   !!!!

واقعا دست خانومها درد نکنه

چطور اینهمه کار رو انجام میدن

من که هر بار پیاز یا سیب زمینی رو

 برای رنده کردن بهم میدن عزا می گیرم

وای به روزی که مثلا بخوام یه خورشت قیمه درست کنم  !!!

یا

ظرفها رو توی ظرفشویی بچینم !!!

پناه بر خدا  !!!!


فعلا همینطور چراغ خاموش برم جلو ببینم چی می شه

الان توی ذهنم

 خوردن و خوابیدن

 و

لم دادن جلوی تلویزیون و

 تماشای سریال های آمریکایی و کره ای

و کتاب خوندن رو دارم

تا ببینم بعدا چی پیش میاد



پ.ن  1 :

به کتاب اشاره کردم یادم افتاد

پونیو

https://poniyo.blogsky.com

به کتابی اشاره کرده بود که چون نخونده بودمش

رفتم و پی دی اف اون رو گیر آوردم

یا بهتره بگم  مجبور شدم بخرمش


کتاب

  " خدمتکار"

 نوشته کاترین استاکت

کتاب خوبیه که داستانش از زبون چند خدمتکار روایت میشه

و زاویه دید جالبی به روزمره گی ها داره

ارزون ترین جا در

 سایت کافه آریل هست

یعنی  اینجا

https://cafeariel.ir

با قیمت بیست تومن

همین کتاب رو فیدیبو و بقیه 75 به بالا برای فروش گذاشتند

هنوز همه کتاب رو نخوندم

ولی

چند صفحه ای رو که خوندم خیلی جذاب بود

خود پونیو هم گفت که از شنیدن نسخه صوتی اش لذت برده

پونیو خوش سلیقه هست

پس

در خریدش درنگ نکنین.

دلم می خواست پی دی اف خودم رو اینجا به اشتراک بذارم

ولی فکر کردم  همین خرید های کوچک ما شاید بتونه

فروشندگان منصف این سایت رو به ادامه کارشون تشویق کنه

درد و بلا شون بخوره توی سر :

فیدیبو

کتابراه

طاقچه

و بقیه سو استفاده گران عرصه کتابفروشی



پ.ن  2 :

ساعت ده و بیست و پنج دقیقه است

تازه از خواب پاشدم

بعد خوردن صبحونه  دراز کشیدم و شروع کردم تماشای یه فیلم

اما

خوابیدم و الان بلند شدم !!!!

زندگی که می گن اینه!!!

اما

عجیبه

بیرون رو که نگاه کردم دیدم نه تنها بارونی نیست

که خیابون هم خشکه !!!

این بود اون بارون اصیل شمال ؟!!!!

چرا انقدر آسمون بی خاصیت شده ؟

آبرومون رفت

الان همه جا باید شبیه دریاچه می بود

 نه اینکه خشک بشه

 و

من هوس دوچرخه سواری بکنم !!!

حیف...

 تخصصم فقط دوچرخه سواری توی تاریک روشنی صبحگاهیه  !!!

وگرنه الان کف خیابون مشغول رکاب زدن بودم

باشه تا فردا صبح !!!


نظرات 6 + ارسال نظر
گیل‌پیشی پنج‌شنبه 10 فروردین 1402 ساعت 02:07 http://temmuz.blogsky.com

عید نوروز هم در چشم‌برهم‌زدنی تموم شد. همیشه لذت اسفندماه بیشتر از خود عیده.
به به، باران شمال.

همون بهتر که تموم شد
و همون بهتر که با رمضان همراه شد
از دید و بازدیدها و مسافتهای عید خوشم نمیاد

و
البته شمال با بارون هاش زنده هست
اینجا بافت غالب کشاورزیه
و بشدت وابسته به آب

خورشید یکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت 09:36

خیلی ها هم بی نیازن ولی خودشیرینن مدیر یه مدرسه دیگه که گاز زدن طبق بخشنامه اداره در رو بسته بود
من شجاعت مدیرمون رو خیلی جاها دیدم همینکه از دایره امنش میاد بیرون و ریسک میکنه خیلی ارزشمنده همینکه حواسش به ما معلماست ارزشمنده

درود بهش


اما
منظورم این بود که
داشتن استقلال مالی
یا پشتوانه قوی
شرط لازم
برای شجاع بودنه
اما شرط کافی نیست

اگر اینطور نبود که همه پولدار ها باید شجاع می بودند
در حالی که می دونیم
عموما
اینطور که نیستند هیچ
عموما محافظه کار هم هستند
و با محافظه کاری و سازش تونسته اند
بجایی که الان هستند برسند

خورشید یکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت 03:40

سلام
فکر کردی اخر سال فقط به شما خوش میگذره مدیر با انصاف ماهم از وقتی تو مدرسمون اون بوی عجیب و معروف اومد همونی که فقط نصیب مدارس دخترونه میشه این روزا مدرسه رو تعطیل کرد و گفت بیخود کردن چیزی بگن تهش میخوان اخراجم کنن ولی بهتراز اینه کسی بلایی سرش بیاد
و الان چند روزه منم وقت اضافه دارم
فیدیبو که کتاباش گرونه ولی توصیه میکنم به بخش پادکستش برید و از رادیو ماجرا کلی پادکست باحال رایگان راجع به سفرهای جهانگردان ایرانی گوش کنید
خیلی حال خوب کنه

سلام خورشید

" تهش میخوان میخوان اخراجم کنن ولی بهتراز اینه کسی بلایی سرش بیاد ..."
در شجاعت مدیرتون که اصلا شک نمیشه کرد
ولی
میدونی چه چیز شجاعت رو می سازه ؟
بی نیازی!!!
حتما این مدیر پشتوانه مالی خوبی داره و یا همسرش درآمد مکفی
که می تونه اینطور بدون ترس تصمیم بگیره
شنیدی که از قدیم گفتن :
آن چه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است ، احتیاج است ، احتیاج

پونیو شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 20:00

تعطیلات گوارای وجود... دوچرخه سواری تو هوای بهاری چه لذتی داره
کتاب«خاطرات یک گیشا» رو تازه شروع کردم و تا حالاش که دوستش دارم

"تعطیلات گوارای وجود.. "
ممنونم پونیو
امیدوارم تو هم از تعطیلی بین دو ترم حداکثر استفاده رو بکنی
و برای تو هم آرامش بخش و باعث تمدد اعصاب باشه

کتاب " خاطرات یک گیشا " رو من قبلا خوندم
همون طور که گفتی دوست داشتنی و جالبه
اما
این فیلم و سریالها نمی ذارن خوندن کتاب خدمتکارها رو ادامه بدم !!!
از قدیم هم گفتن :
شنیدن (خواندن) کی بود مانند دیدن



"دوچرخه سواری تو هوای بهاری چه لذتی داره "
واقعا دلم نمیاد این حرفت رو تایید کنم
چون
به احتمال زیاد امکان دوچرخه سواری نداری
و ممکنه دلت بخواد
البته
هنوز هوا اون طور نشده که آدم بخواد
وقت رکاب زنی بهاری لباس بپوشه
یعنی بدون پوشوندن پیشونی و بینی و
با پیراهن آستین کوتاه و دستکش بدون انگشت

من چند روز پیش بی احتیاطی کردم
و زیر کلاه ایمنی کلاه نازک کشباف محافظ پیشونی رو نذاشتم
بقیه تجهیزاتم زمستونی کامل بودند
توی همین یه ساعتی که به پیشونیم باد خورد
و بر خلاف انتظارم سرد هم بود
مریض شدم
و دوباره سردرد و ترشحات بینی ام شروع شد
برای همین یکی دو روزه نرفتم تا حالم بهتر بشه

امیدوارم تو توی این تعطیلات تنبل نشی
و تمرینات ورزشی ات رو توی خونه ادامه بدی
نیای بعدا بنویسی توی تعطیلات
از بس خوردم و خوابیدم چند کیلو چاق شدم

Soly پنج‌شنبه 25 اسفند 1401 ساعت 15:51

امیدوارم بین دوچرخه هات گیس وگیس کشی پیش نیاد.
امروز صبح خیلی ناراحت بودم ، تا اومدم وبلاگت نیشم تا بنا گوش باز شد. فک کنم واحد بالایی هم فهمید دارم از ته دل میخندم.
تو معجزه امروز من شدی ها. یادت باشه

خوشحالم
همیشه خندان باشی سولماز

soly پنج‌شنبه 25 اسفند 1401 ساعت 12:48

آسیب به زنجیر و قطعات دیگر نانازم
- چیه سولی ؟ فکر کردی فقط خودت ناناز داری ؟!!
دوچرخه من هم ، ناناز منه !!!

سلام تعجب که سهله ! شاخ در آوردم پسر!!!

مرخصی ها داره می سازه بهت
سلامت باشی

"تعجب که سهله ! شاخ در آوردم پسر!!! "
بله دیگه !!!
فکر کردم پیش خودم که من چیم از سولی کمتره که اون ناناز داره ولی من ندارم !!!
اینطوری شد که این افتخار نصیب دوچرخه ای شد که هر روز استفاده می کنم
حالا بین دوچرخه های من گیس و گیس کشی نشه خوبه !!!



"مرخصی ها داره می سازه بهت "
پس چی
مفتخوری و مفت خوابی برای خودش عالمی داره نگو و نپرس !!!



" سلامت باشی"
تو هم سلامت باشی و شاد سولماز خانوم ورزشکار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد