77

یکی  از چیزهایی که از دوران تحصیل یادم می آد گشنگی زیاد  بعد دومین کلاس بود

و باز شدن بوفه و حمله بچه ها برای خرید ساندویچ های دست ساز مستخدم

مدرسه که در بعضی مناطق "بابای مدرسه " هم صداشون می کنند

لذت خوردن یه ساندویچ تخم مرغ یا کالباس یا اگر درست یادم مونده باشه

پنیر و گوجه !!! توی اون  زمان ها کمتر از خوردن ( چلو کباب  ) نبود .

بچه باشی و گشنه ، سنگ رو هم می خوری

 

 

نمی دونم چرا اون موقع ها رسم نبود پدر و مادرها یا حتی خود بچه ها به فکر 

 تغذیه  در ساعات میانی  مدرسه باشن

الان بیشتر مادرها نمی ذارن بچه بدون تجهیزات لازم خونه رو ترک کنه

دیگه حداقل یه لقمه یا بیسکوییت توی کوله هر بچه ای هست .

زمان ما بقول  اون جوک معروف "امکانات نبود  "

بودند پدر و مادر هایی که نمی دونستند بچه اشون کلاس چنده !!!

الان اگر یکی از مادر هایی رو که مثل بادیگارد، پسر 16 ساله اش رو تا

دم مدرسه مشایعت میکنه بپرسی که معلم عربی پسرت کیه

بیو گرافی هفت پشت  اون معلم  رو کف دستت میذاره .

زمان ما پدر و مادر دنبال کار ها و گرفتاری های خودشون بودند و

بچه ها خودشون بودند و خودشون

یادمه مادر یا پدرم سالی یک بار هم توی مدرسه پیداشون نمی شد

یعنی در واقع همه پدر و مادرهای اون موقع اینطوری بودند

و

اگر سر و کله پدر یا مادری توی مدرسه پیدا میشد به این معنی بود که آقازاده اشون

یه دسته گل خوشگل به آب داده و مایه تمسخر  بچه های دیگه بود

الان انقدر مدرسه و معلمها با اولیا در تعاملندو دل  می دن و قلوه می گیرن 

که کم مونده بعضی مدارس  پیشرو

برای آشنایی باز هم بیشتر معلمها و اولیا  ، تورهای   سیاحتی زیارتی

  اولیا - معلمان  رو  اجرایی کنند !!!

خلاصه از دل اون وضعیت ، دکتر  مهندسهای زیادی در اومدند

قبول دارم نخاله و ترک تحصیلی هم کم نبود

ولی

  واقعا نمیدونم از این سیستم آموزشی که انقدر بچه ها رو در چنبره پدر و مادر ها

و مشاورین و معلمین گرفتار کرده چی بیرون خواهد اومد .

فکر می کنم ما اون موقع نسبت به بچه های الان شادتر و رها تر بودیم .


پ.ن :

نمی دونم با کدوم معجزه ای یک بوته کدو کنار پیاده رو پیداش شد و رشد کرد و به گل نشست

دو روز بعد از این عکسها که از این بوته طناز ومعدود  گلهاش گرفتم  یه از خدا بی خبر کل بته رو از ریشه کند و خاک خالی و مرده و بجا گذاشت

آهای شخصی که این کار رو کردی   !!! به خیالت   اینطوری دنیای اطرافت جای بهتر و قشنگ تری شده   ؟

بی دفاع تر  از یک بته کدو برای ارضای عقده هات پیدا نکردی؟

چقدر چهره پیاده رو با این بوته و کدوهاش می تونست برای رهگذران جذاب و مفرح باشه

چه باید کرد با این جاهلان جامعه ؟




نظرات 9 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 15:21 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
بله امکانات که نبود و نیست. حالا ما چه کاکتوس‌هایی بودیم که در بی‌امکاناتی دوام آوردیم... خوشبختانه سرعت تغییرات نسل به نسل به قدری زیاد شده که الان یک آدم بیست ساله هم بچگی خودش را با بچه‌های الان مقایسه می‌کند و آه از نهادش بر می‌آید. فوق العاده نیست؟

اون بوته‌ی زیبای کدوی ناکام شده هم داستانی دارد به جای معجزه‌ای. احتمالاً تخمی از دهان پرنده‌ای افتاده یا کدویی از سبد خریدی غلتیده و قل خورده و باران خورده و سبز شده ... تازه از کجا معلوم ناکام‌کننده هم شاید آدم باخدایی بوده

سلام الهام
"خوشبختانه سرعت تغییرات نسل به نسل به قدری زیاد شده که الان یک آدم بیست ساله هم بچگی خودش را با بچه‌های الان مقایسه می‌کند و آه از نهادش بر می‌آید. فوق العاده نیست؟ "

نه !!!
به نظر من اصلا هم فوق العاده نیست
چون وجه مشترک ما و بچه هامون روز به روز کم و کمتر میشه
و چطور میشه وجوه مشترک کمی داشت و باز هم به هم نزدیک بود ؟
شاید به این علته که دیگه اون انس و الفت قدیم بین فرزند و والدین نیست

" به جای معجزه‌ای. احتمالاً تخمی از دهان پرنده‌ای افتاده یا کدویی از سبد خریدی غلتیده و قل خورده و باران خورده و سبز شده "

قبول معجزه به منزله نفی نظام علت و معلول نیست
در عرف عامه وقتی می گیم معجزه که معلول از علتی نادر ناشی شده باشه
من سالهاست توی این محل هستم و این اولین باره که " تخمی از دهان پرنده‌ای افتاده یا کدویی از سبد خریدی غلتیده و قل خورده و باران خورده و سبز شده"
برای همین اطلاق لفظ معجزه
- چون من هم جزو عوام هستم و نه خواص -
بیراه نیست


پ.ن :
" از کجا معلوم ناکام‌کننده هم شاید آدم باخدایی بوده"
آدم با خدا الزاما پیرو طریقتیه
و در هیچ طریقتی قتل نفس و صدمه به جانداران و آلودن آبها
- بدون دلیل موجه و مستدل- مباح نیست
پس فاعل این فعل قبیح " بی خدا " بوده !!!!

یاسی دوشنبه 3 آبان 1400 ساعت 07:48

سلام دوست جان
منو بردی به اون دوران و چقدر هم دلتنگش بودم...مامانم طفلکی کله سحر پا میشد بساط ساندویچ و تغذیه مدرسه منو راه مینداخت بعد هم میرفت سرکار...ولی من روم نمیشد زنگ تفریح اونا رو بخورم..تقریبا دست نخورده برمیگردوندمشون خونه و کلی اوقات تلخی درست میکردم برای مامان جان...چرا؟ چون طعم ساندویچهای بوفه مدرسه همیشه یه چیز دیگه بود!!! بعدش هم کلی سرکوفت میشنیدم و راپورت قدرنشناسیم به اقصی نقاط در فامیل داده میشد...یادمه مامان بزرگ خدابیامرزم با لهجه شیرین گیلکی میگفت باز رفتی ساندویچای دستمالی مدرسه رو خوردی بچه جانِ من؟؟!! ای خفت پذیر...

سلام یاسی
خوش اومدی
کم پیدا بودنت یه طوریه اصلا !!
امیدوارم اوضاع کارت اونقدر خوب باشه که نبودنت رو توجیه کنه !!!



خوش شانس بودی که مامانت برات وقت میذاشت
ولی واقعا چرا هر چی که از بیرون می خریم مزه اش خاص و متفاوته ؟
مثلا ساندویچ های کتلت قدیمی که اصلا معادل خونگی ندارند و معلوم هم نیست توشون چی ریختند؟ من حتی شنیدم نون خشک پودر شده هم توشون می ریختند !!!!
تازگی ها یه ساندویچی پیدا کردم که ساندویچ کتلت میداد هم ارزون و هم دقیقا با همون مزه قدیمها . چندین و چند بار جمعه ها غروب رفتیم و به یاد گذشته ها خوردیم



" مامان بزرگ خدابیامرزم با لهجه شیرین گیلکی میگفت باز رفتی ساندویچای دستمالی مدرسه رو خوردی بچه جانِ من؟؟!! ای خفت پذیر "
ای وای !!!!
این حجم توجه بزرگ تر ها تحملش سخته ها !!!
" ای خفت پذیر "؟؟؟؟
بیچاره یاسی کوچولو
مادر بزرگ باحالی بوده ها !!!!
هم هوای زحمات دخترش رو داشته و هم نوه اش

soly جمعه 30 مهر 1400 ساعت 01:00

سلام سپاسگزارم بابت محاسبه ای که انجام دادین برام . مشخصات درسته .ممنون


مامان یک فرشته چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 10:28

کاملا قانع کننده بود


بندباز سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 16:48 http://dbandbaz.blogfa.com


نترس کلانتر! شما دوست کدوها هستید. خداییش عکس تون نشون میده چقدر علاقمند به طبیعتید.
اینکه گفتی سالن مد، من رو یاد کلاس های دانشگاه هنر انداخت. خداییش کلاس ساعت هشت صبح بود بعد یه سری دختر آنچنان میکاپ کامل میومدند سر کلاس که آدم فکر می کرد تازه از سالن آرایش اومدند بیرون! من می موندم اینا کی فرصت کردند اینقدر به خودشون رنگ و لعاب بزنند؟!!! بعد چرا اونقدر رنگ رو بلد نیستند روی بوم بزنن؟!!!
انصافا هیچ زمانی به دخترها یاد داده نشده که مغزشون و تفکرات و نگاه شون به زندگی باید قشنگ و درست باشه . تموم اون بگیر ببندها و این رها شدگی بی حد و حساب، فقط دکان بازاره یه عده آدم فرصت طلب بوده و هست.

"انصافا هیچ زمانی به دخترها یاد داده نشده که مغزشون و تفکرات و نگاه شون به زندگی باید قشنگ و درست باشه "
این داستانیه که معمولا خونواده توش خیلی بیشتر نقش داره تا اجتماع
بعنوان مثال وقتی از سنین پایین به دختربچه ها یاد میدیم که توی مجالس و مهمونی ها برقصند و شیرین کاری کنند مزه تشویق و توجه دیگران رو می چشند این فرایند نیاز به جلب توجه و تایید دیگران باهاشون می مونه و در هر سنی بجای اتکا به خودشون و توانایی هاشون دنبال گرفتن تایید ازدیگرانند .خصوصا در بزگسالی نیازمند تایید جنس مخالفی هستند که آسون و بدون هزینه بدست نمیاد.
. در جامعه بشدت رقابتی دخترها هر کسی می خواد بهتر از بقیه جلوه کنه تا با ارزش تر و قیمتی تر جلوه کنه و تایید بیشتری از بقیه بگیه
. برای اینکار تا جایی که چار چوب فکریش اجازه بده هم پیش میره .اون آرایش های اول صبح که دیگه جای خود داره !!!

اگر وبلاگ رافی رو مرتب بخونی میبینی که اصول زندگیش رو مدیون نصایح و راهنمایی های مشخصی از طرف پدرش میدونه .این نصایح کلی راهنماش بودند تا از اون یک شخصیت محکم بسازند
خود تو هم احتمالا همچنین وضعی رو با پدر و یا مادرت داشتی و راهنمایی های کلی رو در مورد نحوه برخورد با دیگران و چیز های دیگر زندگی رو دریافت کردی
ولی
در خونواده ای که تمام هم و غمشون خوشیه و اینکه چی بخورن و چی بپوشن کجا مهمونی برن و ... خواه ناخواه به بچه ها و خصوصا دخترچه ها این سطحی نگری سرایت میکنه . بچه ها با تقلید یاد میگیرند
دختری که مادرش بدون آرایش پاشو از خونه بیرون نمی زاره یاد میگیره که معیار ارزش گذاری قیافه و لباسه و در همون جهت هم دنباله روی مادرش میشه
اینکه دختری بتونه خودش رو از حلقه احاطه کننده خانواده اش نجات بده و اونی بشه که تو اشاره کردی یعنی "مغزشون و تفکرات و نگاه شون به زندگی باید قشنگ و درست باشه " سخته و گاهی نیاز به شنا جهت مخالف جریان داره .
البته که نقش پسر ها هم توی این داستان پر رنگه .
توجه به زیباتر ها یا لوند تر ها یا شیک پوش تر ها این سیگنال رو به بقیه میده که برای موفقیت باید از اون الگو ها پیروی کنند .
اگر چه بدون شک در نهایت هر دو گروه بازنده اصلیند . و هر کدوم هم بنوعی.

بندباز سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 11:47 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام
درباره ی خاطره ی جایزه گرفتنت من هم خوب یادمه، برای ما هم همینطور بود! چند تایی هم دفترچه های چهل برگ بود که یا توش چند صفحه ای نوشته و خط داشت یا برگ هاش کنده شده بود!!! اما همون ها هم ماها رو خوشحال می کرد!!
من چند روز پیش از جلوی در دبیرستان مون رد شدم و به جان گفتم هر روز صبح اینجا وقتی میخواستیم از در رد بشیم یه خانوم بداخلاقی بود که ناخن ها و موها و جوراب هامون رو چک می کرد! اگر جوراب سفید یا پارازین داشتیم باید برمی گشتیم خونه!! خود من رو هر ماه چند باری به جرم فرمژه زدن می بردند دفتر!!! من هم هی قسم و آیه که بخدا فر مژه هام طبیعیه!!! خلاصه دبیرستان نبود که دیوونه خونه بود!! رسما شکنجه می شدیم الان می تونی به دبیرستانی ها حرف بزنی؟!!!
بابت نبودنم هم بعد از آن سفر برنامه های دیگه ای پیش اومد که نبود.
راستی چرا فکر می کنی مجازاتی که گفتم با جرم مطابقت نداشت!؟ خیلی هم خوب بود. طرف تا آخر عمر خودش و خاندانش به کدوها با احترام و سلام و احوالپرسی برخورد می کرد.

سلام بند باز
"من هم خوب یادمه، برای ما هم همینطور بود! "
عجب!!!
اگر بدونی چقدر ممنونتم !!!
تا الان فکر میکردم فقط ما بچه های بیگناه اون مدرسه قربانی این توهین ها بودیم
الان که فهمیدم شما ها هم بعله حس خوبی پیدا کردم !!!


" ناخن ها و موها و جوراب هامون رو چک می کرد "
در آداب تربیت دختران جوان نظرها فراوونه و باید یه وقتی در موردش بدون خین و خین ریزی صحبت کنیم ولی اینو بدون که از قدیم- زمان شاه - کنترل دخترها امری رایج و پذیرفت بوده
مادرم تعریف می کرد که زمان بچه گی از گوشوار و النگو ایراد می گفتند
علت هم این بوده که کسانی که دستشون نمیرسه زجر نکشند و ناراحت نشن
میدونی که ، یه اخلاق بدی دخترها دارند و اون چزوندن همدیگه هست که بین پسرها نیست . بعضی از اون کنترل ها شاید این کار رو کم کنه و فضا رو از تبدیل شدن کلاس به سالن مد و آرایش محافظت کنه

" راستی چرا فکر می کنی مجازاتی که گفتم با جرم مطابقت نداشت!؟ "
من تسلیمم معاون !!!
اصلا بجای یه کدو دوتا توی حلقش فرو کن
میترسم بیشترحرف بزنم یه کدو هم به من نشون بدی !!!

مامان یک فرشته سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 11:44

سلام
دقیقا همه همین طور بودیم زمان مدرسه،من نهایت چیزی که میبردم به عنوان خوراکی ساندویچ نون و پنیر بود چون صبحانه نمیخوردم زورکی و از فرط گرسنگی اون ساندوچ رو میخوردم.
انقدر این بشر خرابکار شده که نمیکاره که هیچ ،به چیزی که خودش روییده هم رحم نمیکنه
راستی از کجا فهمیدی مرد بوده؟؟
(توی کامنتها اشاره کردی)

سلام مامان یک فرشته
خوبی ؟
"راستی از کجا فهمیدی مرد بوده؟؟ "
یعنی اصلا به نظرت ممکنه یه خانوم انقدر بی رحم باشه ؟
زنها عیب و ایراد های زیادی می تونن داشته باشن -حتی در تعداد و اندازه عیب و ایراد مردها -
ولی
این یه قلم رو ندارند
از هر 100 تا خانوم مطمئنا 99 تاش علاقه مند به گل و گیاه و حیون و مردها
هستند
اون یه درصد هم نرمال نیستند
ولی در مورد مردها نمیشه اینو گفت
زیاد دیدم و شنیدم که مردی گفته چه حالی میده آدم یه لگد به فلان گربه یا فلان سگ بزنه یا با ماشین زیرش بگیره .
حالا اگر اون آدم رو ببینی - مثلا یکی از همکارای من - باورت نمیشه اون آدم همچین حرفی بزنه .
آره مردهای این طوری هم هستند
ولی خانومها نه
99 درصدشون از این لحاظ ها گل اند
بماند که از بعضی جهات هم تشریف دارند

بندباز دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 00:19 http://dbandbaz.blogfa.com

درود بر مونپارناس
راستش آدم وقتی به دنگ و فنگ آموزش این روزها نگاه می کنه، واقعا فکش میخوره زمین!!!
از همون پیش دبستانی تا پایان دانشگاه یه جوری برخورد می کنند که انگاری قراره سفینه فضایی رو بفرستند به زحل!!! بابا ما هم درس خوندیم به خدا، دانشگاه رفتیم، کی اینطوری بود؟!!! تازه نهایت همه اون خرخونی ها الان شده این، اینها که هیچی به هیچی...

بخیال اون منطقه اگر دوربین مداربسته داشت، هر جوری شده طرف رو پیدا می کردم، بعد از دستگیری ش یه کدو رو سرو ته میکردم توی حلقش!!! سادیسم داشته طرف. حیف اونهمه زیبایی خدا

سلام بند باز
من هم اصلا از وضعیت نظام آموزشی فعلی سر در نمی آرم
همه چیز نسبت به قبل بهتر شده
اما
امید به آینده توی بچه ها کم رنگ یا بی رنگ شده
من یادمه توی راهنمایی یک بار سر صف به ماها شاگرد های اول تا سوم هر کلاس جایزه دادند
وقتی بسته رو باز کردم یکی دو تا تا مداد تراشیده شده و نصفه و یکی دو تا هم خودکار بیک استفاده شده توش بود !!!
ظاهرا مداد ها و خودکار هایی رو که بچه ها گم کرده بودند بسته بندی کردند و به ما دادند !!
ما ها این طوری درس خوندیم و قله های افتخار رو یکی بعد از دیگری فتح کردیم - یا لااقل قراره فتح کنیم -
یادم می آد همون موقع ناظم ما ریش داشت قد چی و بعد خط کش بدست توی حیاط دنبال بچه هایی میکرد که نرفته بودن نماز
البته بچه مثبتی بودم - و هستم - و خودم داوطلبانه در نمازخونه تشریف داشتم ولی واقعا بزور خطکش مردم رو نماز خوندن کردن فکر نکنم جواب داده باشه


و اما اون کدوی ناکام
" بعد از دستگیری ش یه کدو رو سرو ته میکردم توی حلقش!!! "
وای خدای من !!!!
تو رو خدا یه مقدار مجازات رو با جرم مطابق کن !!!
مثلا طرف رو مجبور کن پنجاه تا بته کدو توی یه مسیر بکاره و تا زمان گل دادن آب بده بهشون

آخ بند باز، چه کیفی داشت اگر میشد کدوهای در حال رشد رو در پیاده رو ببینی
امیدوارم لاستیک موتور یا ماشینش دائما پنچر شه .

مردک فلان فلان شده


پ.ن :
بعد مسافرت یه کم ، کم پیدا شدی
فکر کنم کار هات روی هم انباشته شده ها !!!

soly جمعه 23 مهر 1400 ساعت 00:58

سلام خوبی
زمانهای قدیم خیلی عالی بود .بچه بخواد درس بخونه ،قشنگ میره پی درس و مشقش ...درسته به ماها هم کم توجهی و بی توجهی شد ولی قوی تر شدیم و قوی تر میشیم. زنگی همینه خودت باید از پس خودت بربیایی. حتی بزرگتر هم که شدیم فهمیدیم لی لی به لالامون اگه بزارن گرون تموم میشه . محبت و عشق و صفا چیه! ادم اگه بخواد واقعا خودش باید خودشو از هر لحاظ حمایت کنه..ببین من الان برای یه بله گفتن به مامانم 50 تومن پیاده شدم!!نکنین شماها...همه آرزوهام به تاخیر افتاد.محبت چیه و حمایت چیه آخه...خخخخخ. قدیما خوب بود،با همه بی توجهی هاش .ولی عشق بود ! واقعا بود.

سلام سلی
هر جور که نگاه می کنم خودت هم در ایجاد این وضع نقش داری
با بزرگ شدن باید " نه گفتن " رو هم یاد گرفت
50 تومن پول کمی نیست
تو زندگی مستقلی داری و نیازی به تایید مدام مادرت نداری
مگر اینکه هنوز بزرگ نشده باشی !!!
می دونی که بزرگ شدن به سن و سال نیست بلکه به داشتن توانایی زندگی مستقل از دیگرانه چه مالی و چه احساسی
بنظرم تو هنوز از جهت احساسی بالغ نشدی و این نوع ارتباطت با مادر از طبعات اون مساله هست

پ.ن :
میبخشی کمی صریح بودم ولی این مسائل مرتبط با عدم توانایی در گفتن "نه "باز هم در موارد دیگه میتونه اتفاق بیفته .باید حواست جمع باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد