68

 

           خوزستان 

و عیوننا الیک تنظر کل یوم  ...


چنان قحط سالی شد اندر دمشق---که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل---که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید سرچشمه‌های قدیم---نماند آب، جز آب چشم یتیم

نبودی به جز آه بیوه زنی---اگر برشدی دودی از روزنی

 

 

چو درویش بی رنگ دیدم درخت---قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ---ملخ بوستان خورده مردم ملخ


در آن حال پیش آمدم دوستی---از او مانده بر استخوان پوستی

وگر چه به مکنت قوی حال بود---خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی---چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟---چو دانی و پرسی سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید---مشقت به حد نهایت رسید؟

نه باران همی آید از آسمان---نه بر می‌رود دود فریاد خوان

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست---کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک---تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟


نگه کرد رنجیده در من فقیه---نگه کردن عالم اندر سفیه

که مرد ار چه بر ساحل است، ای رفیق---نیاساید و دوستانش غریق

من از بینوایی نیم روی زرد--غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش---نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

یکی اول از تندرستان منم---که ریشی ببینم بلرزد تنم

منغص بود عیش آن تندرست---که باشد به پهلوی بیمار سست

چو بینم که درویش مسکین نخورد---به کام اندرم لقمه زهر است و درد

یکی را به زندان درش دوستان---کجا ماندش عیش در بوستان؟



پ.ن :
قوله تعالی
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

( ستم پیشگان خود بدانند زود   ---    کدامین مکان است جای خلود)





نظرات 3 + ارسال نظر
بندباز یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 16:54 http://dbandbaz.blogfa.com

سلام مونپارناس
راستش وقتی خودم رو در جای تو قرار میدم،مقابل اون شیرازی، دلم میخواد بهش بگم از خودم و ایرانی بودنم اینطوری که تو حرف میزنی، حالم بهم میخوره! نمیدونم این تخم تفرقه رو چقدر عمیق توی سیته ی ماها کاشتند که تمومی نداره؟!
این روزها در مقابل مشکلات خوزستان، تلاش برای کمک رسانی های مختلف رو می دیدم،و متاسفانه این وسط چقدر زشت بودنو آدم هایی که چشم دیدن تلاش های بزرگ یک نفر دیگه رو نداشتند و به هر شکل ممکن تخریبش می کردند.
راستش ما حقمون همینه که سرم میاد. لیاقت بهتر از این رو نداریم تا وقتی که اینقدر ابله و کوته فکریم.

سلام بند باز
من هم از شنیدن اون کلمات شوکه شدم . یه نوع تفاخر تو کلامش بود که اصلا علتش رو درک نمی کردم . انگار سعدی شخصی پست و بی اصل و نسبه و برائت از سعدی مایه افتخار.
جبهه گرفتن در مقابل آدمهای متعصب هیچ فایده ای نداره .فقط باید شنید و ازش گذشت .
ملت ما همینه که هست . وقتی میشنوم که در مقابل سو استفاده شخصی از مقامش گفته میشه من هم بودم همین کار رو میکردم دلم میسوزه بحال اونهایی که که برای اصلاح زندگی این جور آدمها با صاحبان قدرت در افتادند و زندگیشون رو باختند یا با درد و رنج قرین کردند .
سریال فرار از زندان یادته ؟
یه زندانی بود که زندان بانها توش نبودند و اجازه میدادند خود زندانی ها به هرشکل ممکن اونجا رو اداره کنند
من این احساس رو دارم که الان داریم داخل همون زندون زندگی می کنیم .

میله بدون پرچم یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 10:57

سلام
سعدی عالیست و بسیار بسیار کمتر شناخته شده...
این شعر را در کتابهای درسی داشتیم اما فکر کنم کامل نبود و منتخبی از ابیات این شعر در آن درس کار شده بود. (یادش به خیر بیت اول را در مشاعره‌ها همیشه در ذهن داشتیم که اگر رقیب چ انداخت بهمون در نمانیم )
در کامنت بالایی مقایسه‌ای بین حافظ و سعدی شکل گرفته بود. حافظ هم الان اگر بود شاکی بود از این رفتاری که ما باهاش داریم! یعنی در واقع به نظر من به حافظ هم جفا کرده‌ایم!! بیشتر ور رفته‌ایم و در مصارفی آن را به کار برده‌ایم که ...
و اما خوزستان نمونه‌ای گویا از کل ایران. مدیریت افتضاح.

سلام
به شخصه به خاطر نصایح و پند های ساده ای که سعدی در گلستان به ما داده این کتابش رو خیلی مهم و کاربردی میبینم و واقعا جاش باید هم در کتابهای درسی باشه
تا
نسل جدید با مفاهیم گذشت و ایثارو دگر دوستی آشنا باشند اگر چه در جامعه ای رشد می کنند که منیت و اولویت منفعت شخصی رو خیلی زود از اطرافیان یاد میگیرند
و اما خوزستان
مشتی نمونه خروار

بلوچستان
ایلام
کردستان
خراسان جنوبی و شمالی
کهکلویه و بویر احمد
و .....
همه قربانی اند
قربانی تقسیم نا عادلانه درامدهای کشور

الهام شنبه 2 مرداد 1400 ساعت 12:43 https://yanaar.blogsky.com/

بیشتر اوقات وقتی چیزی از سعدی خوانده ام ... ناخودآگاه گفته ام قیامت کرده ای سعدی ! قیامتی که البته این‌جا با بغضی نهفته درعنوان نوشته‌ات شروع شد و ...

استادی داشتم که هر جلسه کلاس را با روخوانی حکایتی ازگلستان شروع می‌کرد و از همان سعدی سر رشته را می‌گرفت و کلاس، براستی کلاس می‌شد و دانشجویانی که ساعت‌های بعدی احتمالاً همان جا کلاس داشتند برای بیرون کردن ما از کلاس به زور متوسل می‌شدند.


میدونی چه چیز از همه دردناک تره الهام ؟
غریب بودن در وطن

یک بار ازیه شیرازی آشنا ، مسیر رفتن به آرامگاه سعدی رو پرسیدم .
گفت برای ما اصل حافظه
سعدی برای ما یک (بیگانه؟ کولی ؟ پا پتی ؟ ... دقیق کلمه اش یادم نمونده ) هست نمی بینی قبرش کجا قرار گرفته ؟
- ظاهرا آرامگاهش نسبت به آرامگاه حافظ در حاشیه قرارگرفته -
خیلی از حرفش جا خوردم
البته که مرده پرستی در مرامم نیست
ولی
چرا باید از مردی که نصایح و پند های ساده و زیبایی که برای ما بیادگار گذاشته اینطور یاد بشه ؟
فکر میکنم اهل تسنن بودن سعدی اونو برای بعضی از هم شهریاش وصله ناجور کرده
من به شخصه احترامی کمتر از حافظ براش قایل نیستم
که
حتی بخاطر نصایح کاربردیش بیشتر هم احترام قایلم .
یادت هست ؟
میدونی چند بار در زندگی این شعر رو بیاد آوردم ؟
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
همین شعری که در متن وبلاگ نوشتم رو میبینی چقدر انسانی و انسان دوستانه هست ؟
در این شعر نه به خدا و دینش کار داره و نه به عالم غیب و فرشتگان و جهنم و و بهشت
بلکه
بسادگی همدردی با دردمند رو شرط انسان بودن دونسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد