64

...   ادامه از 63 

خوندن کتاب  ما رو در دنیایی قرار میده که با دنیایی که در اون

زندگی میکنیم متفاوته

اینجا ممکنه اون قدر که میخوایم پول نداشته باشیم ، پدر و مادر و اطرافیانمون

اون طوری نباشند که ما دوست داریم  و ...

اما

با غرق شدن در دنیایی که نویسنده ها برای ما خلق کردند این

امکان رو داریم که با قهرمانهاشون  همذات پنداری کنیم

و

زندگی هایی رو تجربه کنیم که هیچوقت نداشتیم و یا نخواهیم داشت

جای تعجب نیست که دوران نوجوانی دورانیه که اگرشرایط زندگیمون

اجازه بده آدم تبدیل به کرم کتاب میشه

 

 توی این دوران بشدت ولع شناخت دنیای اطراف رو داریم

و هر چیز که به ما از محیط  اطرافمون آگاهی بده مورد توجه قرار میگیره

که کتاب یکی از اونهاست

با رشد مهارت های اجتماعی و عبور از دوران بلوغ  بطور طبیعی

میزان خوندن  کتاب  کم ولی دقت در مفاهیم داخل اون بیشتر میشه


 زمانی  من فکر میکردم خوندن کتاب  و آشنایی با روش های  دیگر زندگی

بجز اونی که دیدیم و شناختیم   کمک می کنه  تا خودم رفتار بهتری

در زندگی داشته باشم

ولی

گذشت زمان نشون داد که به قول معروف

" ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل !!!"

 دونستن و عمل کردن  -با اغراق- ارتباطی به هم ندارند

مثل آدم سیگاری که خوب میدونه چه سمومی رو با هر بار

پک زدن به ریه اش میفرسته یا قلیان کش ها که از

اثرات سرطان زایی  استعمال قلیان با خبرند ولی با  این وصف

مانعی برای استفاده  ازش ندارند

بنابراین

وقتی دانستن  ،اثر مهمی در  انجام دادن یا ندادن کار نداره

  به همین دلیل راه های  تجربه و دانستن مثل مطالعه

هم اهمیتی در تعیین خط مشی زندگی آدم  ندارند

این چیزیه که من بعد سالها  عشق کتاب بودن بهش رسیدم

در واقع

گاهی این خوندن ها  بجای نفع به ما ضرر هم رسونده

چه وقت؟

اونجا که دنیای ساخته و پرداخته ذهن نویسنده  رو به عنوان

واقعیت می پذیریم

بذار ساده بگم

در صد بالای از ما ها یه قیافه معمولی داریم و نسبت به بقیه

از لحاظ  ظاهری برتری  خاصی هم از هیچ لحاظ نداریم

البته چند درصدی هم هستیم که قیافه ما واقعا زشت یا خوشگله

ولی در صد بالایی از ما جزو همون معمولی هاییم

خوب ؟

حالا بیایین به دنیای نویسنده ها برگردیم

چند درصد داستانهایی که خوندین شخصیت زن داستان

جوون،سالم  ،خوشکل ، پولدار ، و ... نبوده ؟

چند درصد داستان هایی که خوندیم شخصیت مردش

پولدلر ، صاحب قدرت ،دارای  قیافه ای  با جذبه یا کشش نبوده؟

در واقع طیف وسیعی از نویسندگان اومدند شخصیت هایی

رو به تصویر کشیدند که من خواننده خوشم بیاد

ولی

آیا در دنیای واقعی هم همینه

من عین اون شخصیت مرد کتاب ... هستم؟

اصلا میتونم باشم ؟

اون کتاب رو میخونم و از تصور بودن چیزی که واقعا نمی تونم باشم

لذت میبرم

و السلام

معامله برد برد

من از بودن  توی دنیای خلق شده توسط نویسنده لذت می برم

و

نویسنده هم به پول و شهرتی که می خواد می رسه

خواننده  راضی

نویسنده  راضی

پس چی میگه این ناراضی!!!؟


اینطوریه که در مقطعی از زندگی رسالت و وظیفه نویسندگان به نظرم

مشکوک اومده

یعنی به خاطر پول تالیف دنیایی رو به ما عرضه میکنند که در

بهترین حالت  تخدیر کننده هست و لا غیر

ساعاتی رو  در دنیاشون خوش و در هپروتیم و بعد به دنیای

سخت و آزاردهنده  خودمون برمیگردیم

دنیایی که در اون اونقدر خوشگل نیسنیم که هر جا بریم

در صدر توجه باشیم

اونقدر مهم نیستیم که اطرافیانمون برای ما هر کاری بکنند

و

اونقدر پولدار نیستیم که بزرگترین مشکل ما مزه دسری

باشه که با دوستی در رستورانی  خوردیم !!!!

البته هستند  نویسندگان واقع گرا که شخصیت هاشون

دارای عیب و ایراد آدمهای معمولی باشند

عینکی باشند مریض باشند زشت باشند بداخلاقی کنند و

....

ولی اونها جزو جریان اصلی نویسندگی نیستند

و چه بسا بیمار های روان پریشی هستند که به نیت اشتراک درد هاشون با

دیگران و سبک شدن می نویسند !!!

یعنی بر عکس گروه اول که لذت می فروشند

گروه دوم درد و رنج می فروشند

خلاصه

در دنیای ما که همه چیز روبنایی هست  برای دسترسی به پول

بیشتر نویسندگان  هم  جنسی رو تولید می کنند که

فروش خوبی داشته باشه

مهم نیست با حقایق زندگی خواننده مطابقت نداشته باشه

همینکه مثل  سیگار یا قلیان برای خواننده لذت بیاره کافیه


در دوران ما صنعت نشر کتاب به دلیل گسترش زیر ساختهایی

مثل اینترنت به سمت  کتابهای الکترونیکی گرایش پیدا کرده

در کشور ما  اسمهایی مثل فیدیبو و کتابراه و طاقچه و ... برای

کتاب خوانها نا آشنا نیست

من هم بعد سالها مفت خوانی و دانلود های رایگان آخرش به دام

این فروشندگان دنیای مجازی افتادم

- با تشکر از وبلاگ میله  به خاطر دو ن پاشی های مکررش -

به تازگی به سایتی برخوردم که با هزینه 15 هزار تومن در ماه

کلی از کتابهایی رو که فروشندگان مذکور با قیمتهای بالا می فروشند

با دانلود نامحدود   - البته در یک ماه _ در اختیار علاقه مندان می ذاره

این آدرسشه

یه نگاه بندازین بد نیست

"شهر کتاب "

https://nbookcity.com


پ.ن 1 :

به سبک رافائل در وبلاگ         https://raphaeletanha.blogsky.com                      :

خدایا !!!

چنان کن که پایان کار

  تو خوشنود باشی  و  ما رستگار


پ.ن.2:

شکوفه انار

بهار 1400

جمال آباد لوشان

استان گیلان


نظرات 6 + ارسال نظر
بندباز دوشنبه 21 تیر 1400 ساعت 12:44 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام مونپارناس
من نظرات خوب بقیه دوستان رو خوندم. خیلی کامل تر شده بود این پست. به نظرم رسید شاید اشکال کار از اونجایی باشه که ما با دیدن یک پدیده، فقط به تماشای اون اکتفا می کنیم. درباره ش فکر نمی کنیم! تجزیه و تحلیلش نمی کنیم و ازش به راحتی می گذریم. شاید این مسئله ست که باعث می شه دانایی ما تاثیری در رفتار و اعمال ما نداشته باشه. از طرفی هم سیستم اداره و کنترل رو هم جوری چیدند که ما از ابراز نظر و درخواست هامون ناامید و منصرف بشیم. بارها شده که توی شبکه های تلویزیونی دیدم بی هیچ فیلتری تصویر جنازه های غرق خون یا آدم های دل حال جون دادن رو نشون میده! یکبار زنگ زدم روابط عمومی. منشی تلفنی بود. سعی کردم مودب پیام بگذارم. دیشب دوباره دیدم داره جنازه نشون میده. با خودم فکر کردم حتی لازم ندیدند که یک نفر آدم واقعی رو اون پشت خط بگذارند تا آدم بتونه باهاش درست تعامل داشته باشه و حالیش کنه که بی پدر! زن و بچه مردم داره این تلویزیون پنجاه اینچی رو تماشا می کنه! هیچ فکر می کنی این تصویرها چه تاثیری توی روحیه بچه ها داره؟!!!! دیگه زنگ نزدم. اما فکر می کنم اشتباه کردم. شاید باید هزار بار زنگ بزنم . همه باید بزنند. اونقدر تکرار کنیم خواسته هامون رو که اونها کوتاه بیان! منتها کوه مشکلات و مسائل روزانه رو برای همین ساختن که دیگه رمقی برای ما نمونده باشه که سر بلند کنیم!! می بینی؟ خیلی چیزها دست به دست می ده که الان اینجاییم! خیلی هامون توی کتابها می خونیم خیانت چقدر می تونه زندگی ای رو نابود کنه اما همونجا ازش رد می شیم... کسی خارج از اون کتاب روی این مسئله تمرکز نکرده. درباره ش تحقیق و آمار و نظریه و فیلم و کلاس و دوره و آموزش ابتدایی توی این مملکت نداشته. دانسته های یک کتاب باید از جنبه های خیلی زیادی بررسی و نمایش داده بشه و در نهایت یک قانون و تضمین اجرایی برای خطاها و طرح های تشویقی برای رعایت اصول اولیه وجود داشته باشه... ما فقط توی همون قدم اولیم!! فقط می گیم کتاب خوبه. بخونید! اما در ادامه و در عمل، همه چیز در تضاد با اون دانسته ها داره عمل می شه!!

سلام بندباز
"یکبار زنگ زدم روابط عمومی. منشی تلفنی بود "
برای من هم پیش اومده و بلافاصله متوجه عمق داستان شدم
مدیران صدا و سیما لذت بد و براه گفتن به خودشون رو از ملت دریغ کردند
توی این روش کافیه هر روز در شروع ساعت کاری کارمندی مثلا از بخش حراست یا شبیه به اون بشینه و صداهای ضبط شده رو گوش کنه و بعد از حذف نا خواسته ها بقیه اونو به بخش ذی ربط ارجاع بده
با این روش تمام پیام های ناخواسته از هر مدل فیلتر می شن و فقط جملات پاستوریزه ای مثل
" من فلان سریال رو خیلی دوست دارم . میشه باز هم پخشش کنید "
باقی میمونند .
از این کار هوشمندانه تر سراغ داری؟
کدوم کارمندی میتونست پشت تلفن موج عظیم تنفر و ناسزای مردم رو تحمل کنه ؟


" بارها شده که توی شبکه های تلویزیونی دیدم بی هیچ فیلتری تصویر ..."
ظاهرا اشخاصی که به اسم ناظر پخش دارنداونجا کار میکنند وظایفشون چیز دیگریه
باید مراقب جملات توهین آمیز به .... و ... باشند بقیه موارد مجازه

همین طور که میدونی مدتیه رو دور تماشای سریالهای کره ای هستم
کشور بی سر و تهی که هنوز سلسله مراتب احمقانه ای در روابط آدمهاش حاکمه
و هنوز عروسها توسط مادر شوهر ها باهاشون مثل کلفت برخود میشه
اما
باور بکنی یا نه مواردی مثل خون و یا چاقو رو شطرنجی میکنند
چهره ترسناک هیولاهای تخیلی رو نشون میدند اما صورت یه مرده رو اصلا
دلم میخواد یه سر به سایت دانلود سریال های کره ای بزنی و فقط خلاصه داستان مثلا 50 تا از اونها رو به عنوان کار تحقیقی در یک خط یادداشت کنی
با جرات میگم چیزی از شئونات زندگی مردم کره نیست که روش سناریو ننوشته و سریال نساخته باشند
حتی توی یکیشون در قسمتهایی بدون جهت گیری شورش و اعتصابات دانشجویی رو نشون میداد که اگر یادت باشه سالهای پیش مدتها در کره وجود داشت و بشدت موضوعی سیاسی و حساس بود.


" فقط می گیم کتاب خوبه. بخونید! اما در ادامه و در عمل، همه چیز در تضاد با اون دانسته ها داره عمل می شه!! "
دلیلش واضحه بندباز
ما قاعده بازی رو اشتباه گرفتیم
تصور ما اینه که یه بازی فوتبال در جامعه در جریانه
ولی
صاحبان قدرت مشغول هندبال بازی کردنند
ما در اشتباهیم و متعجب که چرا توپ رو دارن با دست شوت میکنند و چرا داور خطا نمی گیره
داور و داورها کاملا در جریانند
اگر چه اعلام شده که بازی بازی فوتباله ولی تیمهای شرکت کننده و ... دنبال هندبال خودشونند و کاری جز تماشا از ما ساخته نیست تا زمانی که وقت بازی تموم شه محکوم به تحملیم
یا
رفتن

میله بدون پرچم شنبه 19 تیر 1400 ساعت 18:21

سلام
امیدوارم با اون دون‌پاشی‌ها کمی بیشتر آلوده ادبیات بشوید
این قسمت از مطلب «وقتی دانستن ،اثر مهمی در انجام دادن یا ندادن کار نداره...» برایم قابل توجه بود در این مورد به نظر من دانستن شرط لازم است اما طبعاً شرط کافی نیست. لزوماً وقتی می‌دانیم دروغ گفتن بد است و چه تبعاتی دارد تبدیل به آدمهای راستگو نمی‌شویم یا لزوماً وقتی می‌دانیم برای طبخ فسنجان چه چیزهایی لازم است و چه باید کرد ناگهان فسنجان سر سفره ما نمی‌آید اما از طرف دیگر تا وقتی ندانیم اگر بخواهیم انجام بدهیم حاصلی نخواهیم دید.
در مورد شخصیت های مرد و زن هم باید فکر کنم تا یک شخصیت با صفاتی که شرح دادید به ذهنم بیاید چون اکثراً چنین نیستند. البته توی این جنگ و صلح می‌توانید نزدیک به آنها بیابید

سلام میله گرامی
احتمالا با منطق فازی آشنایی؟
منطقی که بعد از منطق 0 /1 که دنیا رو عوض کرد عرضه شده و توصیف گر حالت های واقعی دنیای اطراف ماست
خود من هم آشنایی بسیار مختصری باهاش دارم
این منطق بیانگر وضعیت با استفاده از حالت خاکستری در کنار حالات سیاه و سفید منطق 0/1 هست
در معادل انسانیش همیشه تقریب ساده دونستن /ندونستن معیار مهمی بوده
اگر مردم این مساله رو بدونند اینطور خواهد شد / اگر مردم این مساله رو ندونند اینطور نخواهد شد !!!!

عملکرد مردم عادی و کوچه و بازا ر دقیقا شرایط منطق فازی رو داره
عملا مردم عادی از همه چیز باخبرند ولی بر خلاف انتظار کاری نمیکنند !!!
در واقع اکثریت مردم در ناحیه خاکستری هستند و بررسی اونها با ضوابط نواحی سیاه یا سفید منجر به پیش بینی درستی از رفتار توده ها نمیشه
برای اینکه دونستن منجر به عمل بشه پارامتر های دیگری هم دخیلند و شاید مهم ترینشون تابع " نفع شخصی " باشه . این تابع یکی از کنترل کننده های پین enable محرک رفتاری ما رو تشکیل میده
اگر شرایط طوری باشه که عمل نکردن به نفع باشه
-از لحاظ مختلف مالی روانی احساسی و...-
مطمئنا عملی در کار نخواهد بود
اما
اگر منفعت فردی در اون شرایط در" عمل " باشه حالا پارامتر های بعدی تعیین کننده
"انجام / عدم انجام " عمل خواهند بود

مثال ساده ای بزنم
فرض کن در محل کارت همکاری به دلیل اشتباه کاری باعث سوختن قطعه ای یا خرابی دستگاهی بشه و مدیریت اونو با کسر حقوق به این صورت مجازات کنه
الف - محرمانه اونو احضار کنند و بهش تفهیم بشه که این ماه مبلغ معینی از حقوقش به این علت کسر میشه
طبیعتا در این حالت با فرض عادت معمول کارمند ها ایشون حرفی به همکار ها نخواهد زد و واکنشی هم از طرف همکارها دیده نخواهد شد

ب- مدیریت طی حکمی کسر حقوق این شخص رو به هر دلیلی
- مثل عبرت دیگران -علنی اعلام میکنه
در اینجا اگر این احساس عمومی به وجود بیاد که با توجه به شرایط کار این توبیخ نا عادلانه هست الزاما حمایتی از شخص توبیخ شده در قالب امضای یک تومار یا تشکیل یک جلسه برای پیدا کردن راهکار مناسب توسط همکار ها انجام نمیشه
چرا؟
کارمند اول :در انتظار ترفیعه و وجود امضای اون در لیست ممکنه ارتقا اون رو به خطر بیاندازه
کارمند دوم :با کارمند توبیخ شده دشمنی و عداوت داره .چه بهتر که توبیخ شد
کارمند سوم : این مساله اونقدر که آدم اسمش رو جلوی روسا بد نام کنه ارزش نداره
کارمند چهارم : نباید به مدیریت اجازه داد هر تصمیمی رو که دوست داره بگیره
...
پس میبینی اگر چه از لحاظ تئوری تعداد زیادی در این مساله ذی نفعند اما منفعت شخصی بعضی ها در عمل نکردنه چون احتمال خراب شدن وضعیت نسبت به موقعیت قابل قبول فعلی رو میدند یعنی ممکنه مدیریت نه تنها کوتاه نیاد بلکه برای مواردی که قبلا چشم پوشی می کرد هم توبیخ هایی رو در نظر بگیره یا مزایایی رو کاهش بده

در یک جامعه بزرگ هم همین داستان هست
تا زمانی که اکثریت مردم با شرایط مختلف مالی و اجتماعی و ...بر این باور باشند که شرایط فعلی قابل تحمله و ریسک عمل بالاست هیچ تغییری در جامعه نخواهیم داشت
هنر رهبران نهضتها در القای این مساله به این توده نا متجانسه که نفع اونها در عمله نه در بی عملی
و
اونجاست که شورش ها و قیامها و اعتراض ها پدیدار میشن


پ.ن :
کار من دیگه از " بیشتر آلوده شدن " گذشته و رسما معتاد خرید کتاب شدم

همین الان چندین کتاب در نرم افزار فیدیبو و کتابراه در صف انتظار خونده شدن دارم
و
هر وقت هم در وبلاگهای گمراه کننده -که معرف حضور هستند- کتاب جالبی معرفی میشه
- اگر ورژن رایگانش نباشه که عموما نیست -
به آرومی میره بغل بقیه

الهام شنبه 19 تیر 1400 ساعت 10:58 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
نمی‌دانم چرا ناگهان نقاشی مرگ سقراط به ذهنم آمد، احتمالاً دیده‌ای La Mort de Socrate را. علاقه‌ی من به آن خرمگس معرکه خیلی زیاد است ... با همین اسم یا با اسم نقاشش ژاک داوید جستجو کنی دوباره می‌بینی... اگر نه، قبل از دیدنش تصور کن یک پازل 5000 تکه از این نقاشی در یک جعبه باشد و تو با برداشتن و دیدن یکی یا دو تکه از این پازل که مثلاً رنگ مشابهی دارند، بخواهی راجع به فرم هنری و محتوای این اثر یا خاستگاه فلسفه‌ی یونان و مکاتب هنری و فلسفی و زیبایی‌شناسی و... قضاوت و نتیجه‌گیری کنی. آن هم با استفاده از اطلاعاتی که همان یک تکه به تو می‌دهد.

ولی چی به سرآن قضاوت می‌آید اگر کسی تمام آن تکه‌ها را کنار هم بچیند و تابلو شکل بگیرد؟ نباید به آن قضاوت اولی مشکوک بود؟ خوشبختانه خودت مشکوک هستی البته ... به نظرم روند جستجوی ما با خواندن کتاب و مطالعه، شبیه درست کردن همان پازل چند میلیون تکه از تصویری است که به تمامی ندیده‌ایم و معلوم هم نیست که ببینیم.

آن چه که در مورد کتاب گفته‌ای به ادبیات محدود شده، در حالی که کتاب خواندن هرگز به ادبیات محدود نیست و حتی لزوماً با ادبیات شروع نمی‌شود. یادم هست ابتدایی بودم تابستان‌هایی که مادرم اصرار داشت بعد ازظهرش را حتماً بخوابیم چقدر با خواندن مجموعه‌ی نه جلدی به من بگو چرا؟ مال آرکدی لئوکوم فقید کیفور می‌شدم و خیال‌پردازی می‌کردم. البته من هم موافقم که مطالعه و کتاب کافی نیست و جای فکر کردن و عمل کردن را نمی‌گیرد و فقط یک روند موازی با آن‌هاست، ولی در عوض بشدت ضروری است برای کم کردن اشتباهات و نتیجه‌ی بهتر گرفتن.

حالا حتی اگر آن ‌طورکه گفتی کتاب را محدود به ادبیات کنیم، باز هم نمونه‌هایی که گفتی بخش کوچکی از جریان گل و بلبل رمانتیسم را شامل می‌شود که با جریان‌های پرقدرت دیگری از دور خارج شده و نقد شده و یا همان ادبیات زرد وعامه‌پسندی که بندباز اشاره کرد و همه جای دنیا هست و در جای خودش سرگرم‌کننده است و انتظار بیشتری ازش نمی‌رود. گره زدن کار طاقت‌فرسای نوشتن به پول هم یک حکم کلی و نادرسته است که شواهد زیادی می‌شود برعلیه‌اش پیدا کرد.

اما از این که گفتی هوشیاری مردم نه از راه مطالعه بلکه با دیدن اثرات جنگ و تلفات و آثار اون خودبه خود بدست می آد ... واقعاً در عجبم. درک واقعیت و نشر و تحلیل آن مثلاً از جنسی که سلین کرده کار کمی است ؟ توانستن که ربط خیلی زیادی به دانستن دارد... البته دانستن نه توهم دانستن! قبول دارم که بین دانستن و توانستن مسیر دشوار و طولانی هست با هزاران مانع ... ولی چه می‌شود کرد؟ یعنی فکر می‌کنی عمر انسان قد می‌دهد به این که همه چیز را خودش تجربه کند؟ اگر قیمت اون تجربه جانش بود چی؟ تکامل چی؟ ‌چیزی به اسم انباشت دانش و تجربه اگر نبود که آدم هنوز از ترس حیوانات وحشی هنوز بالای درخت یا توی غار بود یا نسلش منقرض شده بود.

اما در پاسخت به بندباز یک نکته‌ی طلایی فوق العاده هست که امیدوارم باز هم درباره‌اش بنویسی و بنویسیم و فکر کنیم. این که آشنایی و شناخت ریشه و مبدأ دردها معادل قدرت لازم برای تغییر نیست ... برای این جمله‌ و درکت خیلی تحسینت می‌کنم. این چیزی است که بخش بزرگی از روشنفکران و نخبگان ما ازش غفلت کرده‌اند. در حین کسب آگاهی یا بعد از آن، حتماً باید به ابزار و قدرت تغییر هم باید فکر کرد. در غیر این صورت آگاهی تبدیل به یک تجمل و توهم خواهد شد.

زیبایی گل‌های آتشین انار را دوست دارم ... اصولاً هر چیزی که کوچکترین ربطی به انار داشته باشد دست و پا و دلم را می‌لرزاند.

سلام الهام
نظراتی که نوشتم طبیعتا منطقا منبعث از شناختی هست که من از نقش کتاب بطور خاص در حوزه ادبیات دارم .
واضحه که کتاب قرنهاست که ابزار خوبی برای نشر و به اشتراک گذاشتن اطلاعات در حوزه های مختلف علوم بوده و هست

از اونجایی که دایره مطالعه هر شخص ناگزیر محدوده مثالی که زدی شاید در ظاهر توصیفگر خوبی از درجه دقت و شمول نظرات من به نظر بیاد
اما
این رو هم بیاد بیار که در خیلی از موارد هم مثل معروف " مشت نمونه خروار است " هم توصیف گر خوبی برای بیان ویژگی ها میتونه باشه
تشبیه سبکهای مختلف ادبیاتی و آثار نویسندگان مختلف به قطعات پازل تشبیه زیبا و جالبی بود
ولی
آیا ورای دسته بندی های رایج ،و از دیدگاهی متفاوت مثل "نویسندگی به عنوان شغل / نویسندگی برای اهدافی دیگر " نمی شه مشت رو نمونه خروار بدونیم و درنتیحه حکم کلی صادر کنیم ؟

"گره زدن کار طاقت‌فرسای نوشتن به پول...."
واضحه که منظور من نویسندگی در معنای عامش نبود
لازم میدونم همین جا بیان کنم تفاوت اساسی بین نوشتن برای پول با انواع دیگرش قایل هستم
اصلا میشه نویسنده ای مثل مثلا نیچه رو با گابریل گارسیا مارکز مقایسه کرد یا در یک دسته جای داد به این دلیل که هر دو نویسنده اند؟
تنها دسته بندی ممکن در اینجا "نوشتن برای پول " یا " ننوشتن برای پول" هست

" چیزی به اسم انباشت دانش و تجربه اگر نبود که آدم هنوز از ترس حیوانات وحشی هنوز بالای درخت یا توی غار بود یا نسلش منقرض شده بود."
چیری که میگی واضحه و نیاز به استدلال نداره !!!
در یک متن کوتاه برای وبلگ نمیشد با جزییات نوشت
در ابتدای این متن هم نوشتم که کتاب قرنهاست که ابزار خوبی برای نشر و به اشتراک گذاشتن اطلاعات در حوزه های مختلف علوم بوده و هست
فکر میکنم در چیز های بدیهی مثل انتقال علوم از طریق کتاب به نسل های آینده نیازی به بحث نیست
اصل صحبت من در مورد ادبیات و نقشش در زندگی ما بود

"آشنایی و شناخت ریشه و مبدأ دردها معادل قدرت لازم برای تغییر نیست "
این چیز عجیب و غیر عادی نیست
این احساس ناتوانی در تغییر امور و اصلاح مدت هاست که با من و تو و ماست
شنیدی که میگن " دانستن درد می آره"
دلیلش واضحه
وقتی شناخت پیدا میکنیم عموما
انگیزه و ابزاری برای اصلاح امور نداریم
بخصوص در مورد مسایلی که در نگاه اول شخصی نیستند
به این دو نکته دقت کن
انگیزه و ابزار
بیشتر ماها فاقد انگیزه برای اصلاح اموریم
بارها دیدم که راننده حاضر نبوده برای یک وسیله متخلف حتی بوق بزنه چون معتقده که بی فایده هست
بارها دیدیم که بچه های کوچک سر چهار راه ها هستند ولی هیچ وقت نخواستیم به جایی زنگی بزنیم یا نامه ای بنویسیم و از صاحبان اختیار و قدرت و ثروت جامعه بخوایم حداقل قسمت کوچکی از این ثروت به این کودکان یا کارتن خوابها اختصاص بدند

" در حین کسب آگاهی یا بعد از آن، حتماً باید به ابزار و قدرت تغییر هم باید فکر کرد."
و سر از " که ری زک " یا " لع نت _ آ با د " در آورد؟
"ابزار و قدرت تغییر" چیزی جز قدرت سی یا سی و بدنبالش قدرت اقتصادی نیست ( شاید هم بر عکس ؟ )
آیا در طول تاریخ چند بار دیدی که بدون خین و خین ریزی تفویض اختیاری در این دو مقوله صورت گرفته باشه؟
روشن فکران و نخبگان ترسو تر از این نیستند که وارد این بازی اشکنک دار بشند؟
" . اصولاً هر چیزی که کوچکترین ربطی به انار داشته باشد دست و پا و دلم را می‌لرزاند"
اگر چه زیبایی گلنار ستودنیه ولی به شخصه موزو توت فرنگی رو به خاطر راحتی خوردنشون به انار و دون کردن های خسته کننده اش ترجیح می دم !!!

یاسی جمعه 18 تیر 1400 ساعت 18:00

سلام مونپارناس جان
ترو خدا مواظب باش شماره عینکت از اینی که هست بالاتر نره یه وقت...چشم تلسکوپی میشی خدای نکرده...یخورده بخودت اهمیت بده...الهی خیر ببینی .

سلام یاسی
چقدر خوبه که باز هم می بینمت


میدونی ، وقتی پای خودم به میون میاد خیلی سهل انگار میشم
واقعیت اینه که تا زمانی که میتونستم بدون عینک از کامپیوتر در محل کارم استفاده کنم دنبال عینک نرفتم
الان هم تا زمانی که این عینک موجود با هر زور و بلایی قابل استفاده هست تنبلی میکنم
ولی
دیگه این عینک هم کم کم داره بی خاصیت میشه و باید برم برای تعویض
میدونم باید برم ولی هی دست دست میکنم
چمه؟
نمیدونم تنبلیه یا افسردگی که انقدر برای کار به این مهمی دس دس میکنم

مواظب خودت باش یاسی
امیدوارم خیلی خیلی موفق باشی

رافائل پنج‌شنبه 17 تیر 1400 ساعت 11:33 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام همولایتی!
مطلبت خیلی جالب و جوندار بود.
میدونی چیه؟ شاید دلیل این همه پسندی داستان هایی که گفتی، این باشه که افراد دوست دارند از زندگی معمولی جدا بشند و برای چند ساعت خودشون رو زیبا، مرفه و بی درد تصور کنند. یا شاید دوست دارند ببینند آدم های مرفه هم دچار سردرگمی و مشکلات زندگی میشن.
منِ نوعی وقتی خسته و کوفته و مغموم میام سراغ کتاب، دیگه حوصله ندارم با موجی از درد و رنج شخصیت های کتاب خودمو غرق کنم.
ولی خوب، میشه گفت اون کتابها خوانندگان خودشون رو دارند. در سنین خاصی(نوجوانی و کهنسالی) افراد بیشتر دوست دارند کتابهایی بخونند که براشون چالش برانگیز نباشه و صرفا در خوشی غرقشون کنه.
قدیما به سختی کتاب گیر میاوردیم برای خوندن، یا میرفتیم عضو کتابخونه میشدیم یا از کسی قرض میگرفتیم، حالا اونقدر کتاب و راه های دسترسی بهش زیاد شده، دیگه فرصت خوندن نداریم.
من اما یه صفحه ی پاره و پوسیده ی کتاب های کاغذی رو با صدتا کتاب دیجیتال عوض نمیکنم.‌
اون به سبک رافائل هم خیلی باحال بود.

سلام رافی
" افراد دوست دارند از زندگی معمولی جدا بشند ... "
دقیقا همینطوره اما برو نظر" بند باز "رو این پایین بخون
میگه حتی وقتی که نویسنده داره هر چی زشتی و دردسره از طریق کتاب به مغز خواننده تزریق میکنه هم با این که دوست داره کتاب رو پرت کنه کنار اما باز هم به خوندن ادامه میده !!!
خواننده های این مدلی هم داریم که براشون آموختن مهمه البته این بند باز ما سلیقه فیلم دیدنش هم جالبه فیلم هایی رو میبینه که اگر من و تو نگاه کنیم دو شب خوابمون نمیبره

" من اما یه صفحه ی پاره و پوسیده ی کتاب های کاغذی رو با صدتا کتاب دیجیتال عوض نمیکنم.‌"
من برعکسم
مدتیه چشمهام ضعیف شده و بدون عینک نمی تونم بخونم
از طرفی عینکم هم نیاز به تعویض داره که تنبلی می کنم و عوضش نمیکنم
در نتیجه
فقط از طریق نرم افزار و با بزرگنمایی مناسب و همین عینک موجود میتونم کتاب بخونم
پس اصلا مال این حرفها نیستم که مثل تو بتونم کاغذ رو ترجیح بدم . همین که میتونم بخونم خودش برام خیلیه !!!

" اون به سبک رافائل هم خیلی باحال بود. "
دیدم خیلی ها این دعا های ته متن تو رو دوست دارند
گفتم اینجا که به هر دلیل دارم دعا میکنم رعایت پیش کسوتی و قوانین کپی رایت رو هم کرده باشم

پ.ن 1:
سالهاست داراکولا رو فراموش کرده بودم بعد متنی که نوشتی چون قیافه اش یادم رفته بود سرچ که کردم قیافه منحوسش رو دوباره دیدم و دردسر هاش بیادم اومد
ظاهرا یکی از اسم هاش تله گز هست
این اسمیه که وقتی بچه بودم زیاد می شنیدم
.بعد ها هم که داراکولا زیاد شد اصلا فکر نمیکردم همون تله گز قدیم باشه کهفراوون هم نبودن
من فکر میکنم ازدیاد داراکولا توی اون دوره یه ارتباطی با مبارزه بیولوژیک با کرم ساقه خوار برنج داشته
جایی نخوندم ولی یه حسی بهم میگه که درسته


پ.ن 2:

بندباز چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 10:50 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام مونپارناس
درباره ی کلیت حرفت باهات موافقم. البته این دست از رمان ها و داستان ها به نظرم خیلی وقته که دیگه نوشته نمی شوند! لااقل در ادبیات خارجی که دیگه تقریبا منسوخ شده! نمی دونم می تونم بهشون برچسب داستان زرد بزنم یا نه؟ می خوام بگم دنیای رقابت و توجه به واقعیت زندگی مردم - حتی فقط برای فروش بیشتر - باعث می شه نویسنده کمتر به چیزهایی بپردازه که مخاطب رو از خودش دور کنه و احساس لذت کاذب بده! حتی درباره ی نویسنده هایی که گفتی تلخ می نویسند و درد رو از روی دوششون سبک می کنند هم موافق این نوع نگاه نیستم. مثلا کسی مثل سلین! با وجود تمام تاریکی و سیاهی ای که در داستانش موج می زنه، ما رو با اون جنبه ی واقعی زندگی رودررو می کنه که همیشه ازش فراری هستیم. چهره کریه جنگ رو داستان دسته دلقک هاش لمس می کنی و بارها دلت می خواد کتاب رو پرت کنی یه گوشه!! اما واقعیتی که سیاه و تلخ نشون داده می شه باعث می شه مردم هوشیارتر باشند و اینقدر تشنه ی شهادت نباشند!! برعکس اون جلوه ی روحانی و حوری و پری که برای ما از جنگ ساخته اند!
درباره ی بچه گی خودم که راستش از نوجوانی همیشه داستان های علمی تخیلی می خوندم. دروغ نگم فقط یه رمان بود به اسم "پیمان" دانیل استیل،که توی فضای رمانتیک اون زمانها می خوندم در حالیکه همکلاسی هام فهیمه رحیمی های تکه پاره شده رو دست به دست می کردند. بعدش هم کلا از فضای رمان دور افتاد و بیشتر تخصصی می خوندم.

سلام بندباز
البته که حق با تو هست
واضحه که امروزه تعداد نویسنده های واقع بین - حتی مطابق نظرت " برای رقابت با بقیه نویسندگان" - افزایش قابل ملاحظه ای پیدا کرده
با کمک امثال "میله" و "الهام " خود من با کتابهایی مواجه شدم که برام باور نکردنی هستند تا حدی که - اشاره هم کردم بهش - بعد مدتها به خاطر خرید کتاب " دست به جیب شدم "
ولی واقعیت اینه که هنوز اکثر کتاب های پر خواننده همون هایی هستند که رویای شیرین می فروشند
لااقل توی کشور های بدبختی مثل ما
البته آشنایی با این گروه برای نوجوون ها و جوون ها به منزله یک سر مشق لازمه تا ببینن این طور هم میشه زندگی کرد
هر چند در عمل بعدا گرفتار نرم های جامعه میشن و رفتارشون کانالیزه می شه و عقل و مصلحت اندیشی جای احساس رو می گیره
و منفعت طلبی اساس زندگیشون میشه
مشکل آدمهاییمثل من و تو اینه که از کتاب قراره چی یاد بگیریم؟
اگر سلین خوانی به ما آشنایی و شناخت ریشه و مبدا درد ها رو هم هدیه بده امثال من و تو فاقد قدرت لازم برای تغییرات لازمی هستیم که عموما سیاسی و بالطبع اون اقتصادیند
همون طور که سلین هم کاری بیش از نشر واقعیت از دستش بر نیومد و ما رو هم فقط مالک درد و اندوه ناشی از دانستن و عدم توانایی برای تغییر کرد
هوشیاری مردم نه از راه مطالعه بلکه با دیدن اثرات جنگ و تلفات و آثاراون خود بخود بدست می آد .
دیدن امثال خونواده ای که مردش در جنگ از بین رفته و زن جوانش با بچه ای که بعد پدر متولد شده در تقلا برای حفظ آبرو شرافتش هست پای هر مردی رو در داوطلب شدن برای هر نوع جنگی سست میکنه علی الخصوص مثل جنگی که داشتیم و تلفاتش مال بعضی ها بود و استفاده و رانتش اش مال بعضی دیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد