61

مهمترین سوالی که این روزها فکر منو به خودش مشغول کرده اینه که

 برای خودم در زندگی چکار کردم ؟

جوابش خیلی سخته

چون لازمه اول حسابم با خودم تسویه بشه و بدور از خودسانسوری  و فشار اجتماع

ببینم که واقعا که این  دنیا  رو از دیدگاه خودم - و نه  جهانبینی های متداول -  چطور میبینم

و بر اساس اون دید ، دنبال چه چیزی در زندگی باید  باشم یا می بودم

و آیا موفق بودم یا هستم یا نه

 

 

شکی نیست که در زمان مرگ خیلی هامون با تاسف می میریم

اشک ناشی از حسرت در  چشم آدمهای در حال مرگ چیز عجیبی نیست

حسرت کارهایی که میشد انجامش بدیم ولی ندادیم

و حسرت برای کارهایی که کردیم ولی نباید میکردیم

یک عمر به خاطر دیگران - پدر  مادر  همسر بچه  و ... - هر کاری رو انجام دادیم

تا دوزار پول بیشتر درآریم و خرج زندگی ای کنیم که شاید توش فقط در حد یک خودپرداز

اهمیت داریم  هر کاری کردیم وظیفه امون بوده  تازه  به این اتهام هم جواب بدیم

که چرا نتونستیم به اندازه فلانی و فلانی هم  پول در بیاریم    و ...


الان حسم اینه که دنیا ولم کرده

جامعه ام براش مهم نیست چه کاری میکنم یا نمی کنم

نزدیکانم فقط دنبال رسیدن به خواسته هاشون هستند که قانونا شرعا و یا عرفا

منو در رسیدن به اون خواسته ها مسوول میدونند

پس جای خودم در این زندگی کجاست؟

چرا باید همیشه پایه نردبونی باشم که نزدیکانم پاشونو روش میذارن و ازش برای

رسیدن به خواسته هاشون بالا میرند


مدتهاست که دیگه احترامم  به این جامعه وارزش هاش و خواسته هاش رو دست دادم

عدالت از هر نوعش  برام امری انتزاعی و ساختگی جلوه میکنه

میدونین که پلاستیک در دنیا وجود خارجی نداشت

شیمیدانها ساختنش و الان طوری ما رو در برگرفته که اگر کسی بگه مثلا 200 سال

پیش وجود نداشته باور کردنی  نیست


عدالت در انسانها   هم مثل پلاستیک چیزیه  که ساخته شده تا ابزاری باشه

که بدبختها به امیدش بدبختی هاشون رو تحمل کنند و  صاحبان زر و زور مردم

رو باهاش کنترل کنند

اما

در زندگی شخصیمون کی جوابگوی اینهاست ؟

آپارتمانهای تنگ و زندان وارمون

شغلهای نامناسب و نافی عزت نفسمون 

درآمد نا کافی  و

محرومیت از خوشی هایی که هر انسانی حق داره به خاطر انسان بودنش

اونها رو داشته باشه .


اگر من ندارم و اگر تو نداری  پس چرا " اونها"   دارن ؟

تا کی باید صبر کرد که آسمون بترکه و معجزه ای بشه و ما زندگیمون برگرده به

 همون سبک استانداردی که در سال 2021  توی هر کشور دیگری در این دنیا  هست ؟


به این نتیجه رسیدم - مدتهاست که به این نتیجه رسیده ام - که قرار نیست پشت

من رو جز ناخن انگشت خودم  کسی بخارونه

انتظار برای رسیدن شخص دیگه یا اشخاص دیگه   بیهوده و ابلهانه هست

الان میفهمم اونهایی که مکتب"  اصالت لذت " رو بنیاد گذاشتند چه نگرشی با این دنیا داشتند

عمرمون رو درامید و انتظار  خوشبختی  که هرگز نخواهد اومد تلف کردیم

زندگی بدون امید و انتظار سخت و دردناکه

ولی

واقعیت اینه که  تنها هستم

واقعیت اینه که تنها هستی

واقعیت اینه که تنها هستیم

اجتماعی که در اون هستیم در یک رابطه  غلط  فقط شیره جان  ما

رو مکیده می مکه و خواهد مکید

و در نهایت ما رو خسته  و در هم شکسته بلاتکلیف و ناتوان  و ضعیف و آسیب دیده

 تف خواهد کرد

آه ای روزگار !!!


شعر :


آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند


آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند


آنکس که بداند و نداند که بداند

با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند


آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به مقصد برساند


آنکس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند


آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند


آنکس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

 از کتاب

معراج السعاده

ملا احمد نراقی


پ.ن 1:

تلخی حقیقت رو با شیرینی خاطره ها  بشوییم

شیرینی مورد علاقه مادرم

و  چقدر من ازخوردن  این شیرینی ها بیزار بودم و هستم  !!!!



پ.ن 2:

تلخی حقیقت رو با شیرینی زیبایی ها   بشوییم!!!!

عکس در پمپ بنزین اردجان -روستایی بین رضوانشهر و پره سر گرفته شده

طرح داخل گلبرگها شبیه نقاشی یک بچه نیست؟





نظرات 8 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 11:09 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
منم مثل میله دقیقاً یاد ایوان ایلیچ و مرگ تماشایی‌اش افتادم ... البته غیر از اون یاد فیلسوف چشم بادامی معاصرمان بیونگ چول هان هم افتادم که می‌گوید انسان امروز تبدیل شده به سوژه‌ای دستاوردمحور! چون سوژه‌ی دستاوردخواه سریع‌تر و بهره‌ورتر از سوژه‌ی منقاد است، مدرنیته ازش استقبال کرده
الان است که دوباره تذکر بگیرم
یعنی تکنیک‌های «خودشکوفایی» و «تو می‌توانی» بهتر از تکنیک‌های باید عمل می‌کنند ولی «باید» را از بین نمی‌برند. جامعه و قوانین و ساختارهایش هم‌چنان انضباطی و سرکوب‌کننده هست ولی به شکلی نامرئی‌تر. یعنی آدم از زیادی ایجاب و زیادی مصرف و زیادی چیزهایی که «باید» بشود دچار سکته‌ی روحی می‌شود... و در نهایت ملالی عمیق.

یک انیمیشین یک دقیقه‌ای هم از مگسی را بیاد دارم که یک دقیقه تا آخرعمرش وقت داشت که همه چیزهایی دوست دارد بشود و کارهایی که دوست دارد را بکند در آن یک دقیقه چه غوغایی می‌کرد... این مدل استثمار خودکارِ خود هم همیشه جلو چشمم هست.

آخرش یک واقعیتی هست که وقتی چشمم بهش می‌افتد کمی وحشت می‌کنم، اون هم این که وقتی این جور زیادت ایجاب‌ها وجود دارد، کمتر نه گفتنی در کار هست و به MULTI TASKING مبتلا می‌شویم، چطور ادراک ما چندپاره و پخش می‌شود و آخرش هم کارمان به حسرت می‌کشد... شاید چیزی که احتیاج داریم کمی فراغت باشد. بقول نیچه عادت دادنِ نجیبانه‌ی چشمان به سکون، به صبر، به این که بگذاری امور بر تو هویدا شوند... مثل زیبایی و شکفتگی همین گل‌ها

سلام الهام
اینهایی که گفتی توصیف های متفاوتی از وضعی هست که گرفتارش هستیم
راه حل نیچه بی اختیار منو بیاد عکسی از جلال آل احمد میندازه که اگر اشتباه نکنم مشغول بیل زدن زمین بود !!!
یعنی آخر کار و برای درک هویدایی امور باید به همه داشته ها و دانسته ها پشت کنیم و بجای شناسایی راز گل سرخ در افسونش شناور باشیم؟
پس بعد این همه تلاشهای بشری ، در نهایت باید سرخورده به شرایطی مثل دوران قرن هجده برگردیم تا از این تار عنکبوت نجات پیدا کنیم ؟

اشتباه متوجه شدم؟

یاسی دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 20:54

سلام مونپارناس جان
امروز گفتم دیگه هر جور شده باید یه سر بیام اینجا ببینم چه میکنی؟! چه پست خوب و پر محتویی گذاشتی...البته همیشه پستهات عالی هستن...چه سرگرمی جالبی داری...واقعا یکی از بهترین هاست..باز خداروشکر که وقت میکنی گاهی هم به امورات شخصی خودت بپردازی...من بخدا نمیرسم یه سلمونی برم...دیگه کم کم دارم شکل انسانهای نخستین میشم...از بسکه اینجا کار سرم ریخته...

سلام یاسی
نیاز به گفتن نیست که خیلی خوشحالم که اینجایی

زندگی هر کسی مراحل مختلفی داره
مال تو الان اینجوری شده چند وقت دیگه کار ها که سر و سامون بگیره زندگیت دوباره آروم میشه و وقت اضافه پیدا میکنی
در ضمن
مطمئن باش کسانی که یاسی قبلی رو دوست داشتند
" یاسی ناندرتال " رو هم دوست دارن
به قیافه و تیپ هست مگه ؟






پ.ن :
خوب و پر محتوی کجا بود یاسی ؟!!!
هندونه زیر بغلم میذاری ناقلا !!!


یه چیزی به ذهنم میزسه همینطوری می نویسم فقط مراقبم زیاد آه و ناله ازش در نیاد تا اونی که میآد یه نگاهی به اینجا میندازه با حال بهتری اینجا رو ترک کنه نه خرابتر !!!

و البته این پستم از این لحاظ نمره خوبی نمیگیره ولی حس و حالم در زمان نوشتن این بود و خودم رو زیاد "سان سور" نکردم
نوشته های خودت خیلی خوبند
امیدوارم زودتر سرت خلوت بشه و دوباره برامون بنویسی

میله بدون پرچم دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 18:21

سلام
به یاد داستان مرگ ایوان ایلیچ افتادم.
گمون نکنم کسی وجود داشته باشد که در زمان ترک این دنیا بدون حسرت باشد. ما که از این حیث همیشه در حال ترک دنیاییم!! چون از دهانمان مدام حسرت می‌بارد!
آن عکس گل و آن زردی که روی صورتی نشانده شده واقعاً به همونی که گفتی شباهت دارد. البته نقاشی بچه‌های قدیم! نه الان!!!

سلام
سوالم اینه که چرا این کار رو با خودمون میکنیم آخه؟
در کنار زندگی برای دیگران این وسطها یه مقدار هم مال خودمون باشیم
اونهم نه یک بعدی و فقط با یه سرگرمی مثل کتاب خوندن یا ورزش کردن
نه !!!
اون چیزهایی رو که دوست داریم تجربه کنیم
هنوز یه گوشه دلم تفنگ بادی میخواد!!!
لانس ماهیگیری و دوچرخه کورسی رو قبلا بهش رسیده ام !!!!

soly یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 21:11

خیلی هم متعارفه
شک نکن

مررررررررررررررسی
سلی

soly یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 11:53

کلکسیون دار دوچرخه پس شمایی؟!
نگفته بودیا .اومدم کشف کردم خودم.


چه کنم سلی ؟
یه طوری باید سرگرم شم دیگه
الان هر چی دوچرخه دارم همه دست دومم و ارزون خریده شدند یا بدنه خالی بودند و بهشون
چرخ و لاستیک و چیزهای دیگه اضافه کردم تا کامل بشن
اینطوری برای خودم سرگرمی جور کردم
یه ذره نامتعارفه آدم سرش با این چیزا گرم باشه؟

رافائل شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 21:28 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام همولایتی.
منم از چهارسال قبل چنین افکاری اومد سراغم. مخصوصا وقتی برای اولین بار خواستم به حرف دلم گوش کنم (برخلاف نظر خوانواده) و راستش این کار رو کردم چون نمیخواستم موقع مرگ با حسرت اینکه چرا جلوشون واینستادم بمیرم.‌
وقتی از کارخونه زدم بیرون هم همین حس رو داشتم. ترس اینکه بعدش چی میشه، منو از ترک کار بازمیداشت. اما یادم افتاد یه بار برای دلم یه کاری کردم و الان راضی هستم. چرا دوباره این کار رو نکنم.
خلاصه که وقتی همه چیز رو از دست میدی، رها میشی و این رهایی فوق العاده است. اما بهای سنگینی هم داره.
هیچوقت فکر نکن که داری برای دیگران زندگی میکنی، به این فکر کن که داری با محبت کردن به دیگران زندگی میکنی.
حتما گاهی کاری رو که دوست داری برای دل خودت انجام بده، این حس خوبی به آدم میده، مثلا من دربرابر بادبادک بازی همکلاسی اصلا مخالفت نکردم چون معتقدم هر کسی باید با چیزی که باعث شادیش میشه سرگرم بشه.
مامان بزرگ منم عاشق اون شیرینی ها بود و یه جور نون برنجی بزرگ که دانه های خرفه روش داشت.
بین خودمون باشه من عاشق زبان های تهرانم. میگم تهران چون زبان های گیلان خمیر هستند ولی زبان های تهران ترد و خوشمزه هستند.
عاشق اون شعرم.
راستی همکلاسی پی دی اف اون کتابی که گفته بودید رو برام فرستاده.

سلام رافی
میدونی تقریبا همه دوست دارند اون مدل زندگی کنند که دلشون میخواد
اما
به عنوان یک مرد یه سری تعهداتی به همسر و فرزندان داریم که از مردها امکان زندگی به دلخواه رو می گیره
نگرش همسر و فرزندان هم تاثیر مهمی در راهی که مرد میره داره
مردان زیادی رو دیدم که خونواده اشون به چشم یک کیف پول نگاهشون میکنند
چه انتظاری از همچین مردانی داری؟
بعضی ها می سوزند و می سازند
بعضی ها هم دنبال پیدا کردن خوشی شون با شخص دیگری در خارج از دایره خونواده هستند

وقتی همسری مثل تو این درک رو داشته باشه که اجازه بده مرد سرگرمی های بی ضرر -ولو هزینه بر - خودشو داشته باشه مرد احساس امنیت و آرامش میکنه و دیگه دنبال این حس امنیت و آرامش در خارج از چهار چوب خانواده نمی گرده

من در طول سالها همیشه سعی کردم دنبال سرگرمی های خودم باشم بدون اینکه لطمه ای به کسی بزنم ولی خوب از نیش و کنایه کاه و بیگاه خونواده بی نصیب نبودم !!!
البته از نظر عموم کارهای من ممکنه افراطی به نظر بیاد ولی من خودم رو محققی میبینم که سر موضوعی مشغول تحقیقه
مثلا از پارسال تابستون که دوباره دوچرخه سواری رو شروع کردم همزمان تحقیق روی انواع دوچرخه ها رو شروع کردم
الان من دوتا دوچرخه کورسی و دو تا دوچرخه کوهستان- از کلاسهای متفاوت -توی پارکینگ دارم .به غیر اون حداقل پنج تا تنه دوچرخه از انواع مختلف هم توی انبار دارم که به محض اینکه اراده کنم با لوازمی که خورد خورد خریدم و توی انبار دارم میتونم در عرض چند روز یک دوچرخه جدید به ناوگانم اضافه کنم
این سرگرمی فعلی من به غیر از ورزشهاییه که انجام میدم


شیرینی مورد علاقه من زبان نیست بلکه اسمش " نون خشک" هست که نمیدونم اسم فارسیش چیه شبیه نون پنجره ای میمونه ولی مثل یک نون بربری خشک با دو برابر عرض معمول و شیار داره با ضخامت نیم سانت یا بیشتر
ظاهرا تولیدش فقط توی شهر ما انجام میشه
بیشتر اوقات چند تکه اش رو توی کیفم میذارم و سر کار با چای میخورم

منظورت همون کتاب " ظرافت جوجه تیغی " موریل باربریه؟
خودم نتونستم تمومش کنم چون برخوردم به کتاب " مهمان انقلاب " نوشته کاترین کوب رئیس مرکز فرهنگی " ایران و آمریکا " و یکی از زنان گروگان گرفته شده در سفارت آمریکا که خاطراتش رو از زمان اسارتش نوشته
خوندن این کتاب خیلی برام راحت تر بود برای همین چسبیدم به این یکی
زمان خوندن " ظرافت جوجه تیغی " احساس میکردم خیلی بیسوادم که مثلا چیزی از تئوری های هگل و مارکس و اینگلس نمیدونم در حالی که یه پیرزن سرایدار اینها رو فوت آبه !!!!


پ.ن 1:
درود بر همکلاسی که هوای این همولایتی ما رو تا این حد داره

پ.ن 2:
میبخشی که از مرحله پرت بودم و متوجه روز تولدت نشدم
تولدت مبارک

soly شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 12:29

آی پسر !!
انرژی های مثبتت کجا رفته؟
دیگه نگو خودپردازهاااااا..
(تو جان جهانی برای آنان که بمانی
وندانند که تو راهرویی درهمه جانی!)
یعنی الان من یه تک بیتی سرودم!؟
اقا کپی رایت نکنین هااا همین الان سرودمش


بابا شاعر !!!!
از این استعداد ها داشتی رو نمی کردی سلی؟


پ.ن :
شعر رو که دوباره خوندم دیدم یه دونه کمشه
در امتیاز تجدید نظر میکنم

بندباز شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 10:13 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام مونپارناس
باهات موافقم که نیاز داریم هر چند وقت یکبار نگاهی به خودمون بندازیم. اما نباید اجازه بدیم دیگران ما رو به چشم چیز دیگه ای ببینند. حتی اگر مناسبتهای اجتماعی این رو تحمیل کنه! با حرف زدن باید به بقیه نشون بدیم که کی هستیم.
اون تنهایی نهایی رو من هم بارها درک کردم. خودمونیم و خودمون و یک فرصت کوتاه برای لذت بردن از زندگی. حالا توی هر اندازه ای که هستیم، مهم اینه که حواسمون به خودمون هم باشه.

سلام بند باز
آخ که چقدر شنیدن این جملات از زبان شخص دیگری لذت بخشه
حداقلش اینه که آدم در مسیر احساس تنهایی نمیکنه
و فکر نمیکنه که فقط خودش اینطوریه
حالا این مسیر به هرجایی که میخواد باشه
احساس تنهایی و جدا بودن از دیگران در مسیر بد دردیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد