49

بازاریابی مدرن !!!

بعد از  پست قبل این نظر رو دریافت کردم

واقعا که !!!

چه آدمهایی پیدا میشن



نظرات 7 + ارسال نظر
میله بدون پرچم شنبه 4 اردیبهشت 1400 ساعت 15:40

سلام مجدد
ممنون از لطف شما

سلام

رافائل شنبه 4 اردیبهشت 1400 ساعت 08:36 http://raphaeletanha.blogsky.com


آخیش. یه دل سیر خندیدم.
بابا جان امنیت منظورم امنیت نداشتن به خاطر رانندگانی بود که با سرعت و خیلی بد توی خیابونها رانندگی میکنند. اصلا هم رعایت حال پیاده ها و دوچرخه سواران رو نمیکنند.
دوما اون عکسی که دیدی پهن ترین کوچه ی محل ما و صاف ترینشون بود.
و شما چه میدانید از کوچه ی های باریک، شیبدار و پردست انداز محل ما
راستی مگه صاف تر از خیابونهای رشت هم وجود داره، ما آرزومونه بریم شمال دوچرخه سواری، به قول همکلاسی اونجا کفیه، برای من(رافی) راحت تره.
من جواب کامنتهای خودم رو میخونما، کامنتهای دوستان برای صاحبان وبلاگ رو اغلب نمیخونم.

امیدوارم همیشه خندان باشی
دیگه عادت شده وقتی خانومی میگه امنیت بلافاصله " الطاف ناخواسته" همجنسانمون نسبت به خانومها میآد جلوی چشممون
همون داستان ف و رفتن به فرحزاده دیگه !!!!
خوبه که مشکل به کوچکی رانندکان بی احتیاطه نه الطاف ناخواسته !!!!

پ.ن :
طرح های مختلف برای فشار نرم به همکلاسی به در آوردن دوچرخه از انبار رو بررسی کردی؟
مطمئن هستم اگر یه کم هم درمورد زمان دوچرخه سواری فکر کنی میتونی بازه مناسبی رو که شلوغ نباشه پیدا کنی همینطور که من الان ساعت 6:15 رو به عنوان زمان شروع بهش رسیدم .

رافائل شنبه 4 اردیبهشت 1400 ساعت 00:28 http://raphaeletanha.blogsky.com

در مورد کلاه موافقم. وقتی داشتم کامنت قبلی رو مینوشتم یه لحظه به خودم گفتم حالا کلاه سرم رفته یا کلاه از سرم برداشتن
نونوا شدم چه نونوایی، اتفاقا امروز همکلاسی عکس نون ها رو به شاطر محلمون نشون داد و کلی پز نونا رو داد. نونوا هم کلی منو تشویق کرد و گفت آفرین معلومه خوب خمیری آماده میکنی
در خصوص دوچرخه که زورم بهش میرسه، اما چون مسیرهای دوچرخه سواری رو در پارک های اطراف ما به دلیل قرنطینه بستند، زیاد اصرار نمیکنم. چون خودم هم دوست ندارم توی کوچه و خیابون دوچرخه سواری کنیم، آخه اصلا امنیت نداره. وگرنه مگه میشه زنی بخواد توی خونه چیزی جا به جا بشه و کسی بتونه مقاومت کنی؟؟؟

"مگه میشه زنی بخواد توی خونه چیزی جا به جا بشه و کسی بتونه مقاومت کنی؟؟؟ "

خیالم راحت شد رافی
داشت کم کم به همکلاسی حسودیم میشد
چون
فکر میکردم توی خونه حرف حرف اونه !!!
خوشحالم که اینطور نبوده و من در اشتباه بودم


پ.ن 1 :
من هم موافقم که امنیت اصل اوله
ولی
اگر مقداری فکر کنی شاید بشه راهی براش پیدا کنی
که با حفظ امنیت دوچرخه سواری کنی
مثلا
(صرفا فقط برای مثال )
ببینی چه زمانی جان خسته نیست و وقت داره مثلا یه
ربع باهات بیاد از همین دوتایی های یه ربعه شروع کن
شاید خوشش اومد به نیم ساعت و بالاتر کشید
اینجا من زوجی رو دیدم توی تاریکی اول شب و
شلوغی خیابون اصلی مشغول دوچرخه سواری بودند
و البته آقا نفر دوم صف بود که به نظرم معنا داره !!!!

دوم اینکه از قدرت رسانه و وبلاگت استفاده کنی ببینی
دور و ور شما احیانا کسی از دوستان - نه نیست؟- آشنایان -نه؟-
یا خوانندگان مونث دوچرخه دار وبلاگت کسی هست که بشه
به صورت گروهی کوچک در زمانی که برای همه ممکن باشه
دوچرخه سواری کرد

پ.ن 2 :
ببین
اون آسفالتتون حیفه استفاده نشه
امیدوارم یا شرایطی بشه که دوچره سواری و شروع کنی
یا
یکی از شرکت های محترم
آب-برق- گاز - مخابرات سری به اونجا ها بزنه
باور کن من برای سواری در خیابون اصلی هم ناچارم از
دوچرخه دو فنره - تعلیق کامل- فنر در جلو و عقب - استفاده میکنم از بس
خیابونهای ما به جاده های کوهستان شبیه هستند
اونوقت یکی خیابونشون بلا تشبیه شبیه پیست دوچرخه سواری باشه ولی استفاده نشه
خیلی سوز داره
آی شرکتهای محترم مذکور در بالا !!!!!
چرا به کوچه رافی اینا سر نمیزنین؟

پ. ن 3 :
اگر کاری نکنی آدرست رو پیدا میکنم و خودم میآم روی آسفالتتون دوچرخه سواری
استفاده میکنم
الان بگم بهت بعدا شاکی نشی بگی آسفالت خودمونه تو چرا ازش داری استفاده میکنی
حیفه بخدا این آسفالت

رافائل جمعه 3 اردیبهشت 1400 ساعت 18:24 http://raphaeletanha.blogsky.com

خیلی باحال بود.
اما مچ منو گرفتیا!
کاملا مشخص شد وقتی چیزی رو دوست ندارم اصلا بهش دقت نمیکنم و تا ته نمیخونمش.
راستش با خوندن چند سطر اول، خاطره ای از یه کامنت گذار محترم در ذهنم زنده شد که باعث شد دیگه تا تهش رو نخونم و به اسامی هم دقت نکنم.
باید برم یه تحقیقی در مورد مونپارناس انجام بدم. گویا طنز خاصی در وجودش نهفته است.
اصلا از همون اول که فهمید من در خصوص جنسیتش اشتباه کردم اما صداشو در نیاورد باید میفهمیدم مورچه ها زیر پوستش رژه میرند.
الان حس یک انسان کلاه رفته بر سرش رو دارم.


شرمنده به توان دو

انقدر فضای زندگی ما توی این سالها با غم و غصه عجین شده که نیاز هست هر طور که میتونیم لبخندی به لبهای همدیگر بیاریم تا بتونیم زندگی رو سر کنیم

پ.ن 1:
اون عدم تشخیص رو که به یادم نیار که خیلی چسبید
اما این کلاه نمیدونم چیه که چه سر کسی بذاری و چه از سر کسی برش داری بهت گیر میدند
واسه همین اگر چه دلم میخواد یه کاری برای این کلاهت بکنم اما به دلیل ذکر شده معذورم


پ.ن 2:
رافی عجب نونی پخته بودی
اونی رو میگم که توی اینستا گذاشته بودی
و
دیگه نشنوم کار ساده ای مثل بیرون آوردن یه دوچرخه از پشت جعبه ها رو هم نمیتونی زیر پوستی از همکلاسی بکشی
قدرت اول خونه امون منو نرم و بدون خین و خین ریزی وادار کرد کل انبار رو بیارم بیرون و از نو مرتب کنم یعنی دوهفته هی نرم نرمک یادآوری کرد پس کی نوبت انباره؟
بعد دوهفته مقاومت و پشت گوش انداختن تسلیم شدم و به جون انبار افتادم
وای مادر جان !!!!!

پ.ن 3:

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1400 ساعت 15:19

سلام
همان که چند پست پایین تر نوشتی:
می بخور
منبر بسوزان
مردم آزاری مکن

سلام
نوشتن وقتی مخاطبین در محدوده وسیعی از باور ها قرار دارند کار مشکلیه
مثل وقتی که شما میخوای توضیحی در مورد نویسنده کتاب و اثرش بدی باید انتخاب کنی که عمق و وسعت مطلبت چقدر باشه تا هم برای من خواننده تفننی کتاب و هم خوانندگان حرفه ای مثل مداد سیاه و ماهور و مارسی و ... جالب یا قابل استفاده باشه

من هم گاهی ناچارم برای شمول حداکثری مخاطبین از مسیر شخصی ام به شاهراه اصلی مورد وفاق اکثریت آرا برگردم جایی در ریشه که نه مکاتب آرمان گرا بلکه وجدان سره انسانی حاکمه
اگر قرار بود مطابق عقیده شخصی خودم پیامی میدادم بدون شک اینطور میشد :
می نخور
منبر مسوزان
مردم آزاری نکن


پ.ن :
بطور مرتب در جریان نوشته های شما هستم
ولی
مطابق نظراتی که در وبلاگ میله گذاشتم به دلایلی مثل
عدم تمایل به خرید کتاب
و
بودن محدوده کار شما در بازه زمانی ده بیست سال اخیر و در نتیجه حمایت ناشرین از کتابهای معرفی شده و عدم اجازه انتشار رایگان
از یک طرف
و
اینکه دمخور شدن با فرهنگ و زندگی مردمان آمریکای جنوبی -بعد از آشنایی با آثار مارکز و بقیه نویسندگان وابسته به این فرهنگ - خوش آیندم نبوده
علی رغم تمایلم
متاسفانه
قادر به همراهی و شرکت در نظر سنجی ها نشدم و در حد یک خواننده خاموش مونده ام
و لی
اینجا فرصت مناسبیه تا از زحماتی که برای معرفی آثارمنتشر شده میکشی به سهم خودم به عنوان عضو کوچکی از جامعه کتاب دوستان کشور قدر دانی کنم و خسته نباشید بگم
با این امید که

تنت سلامت
و
وبلاگت مستدام بمونه

یاسی سه‌شنبه 31 فروردین 1400 ساعت 20:34

چه بامزه....یاسمن السادات
اسم کتابمم لو داد بیمعرفت!!!بعضیا چقدر دهن لقن!!!
خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه...

رافائل سه‌شنبه 31 فروردین 1400 ساعت 12:20 http://raphaeletanha.blogsky.com

تا دلتون بخواد زیاااااااد! (اینجور آدم ها رو میگم)
باعث خنده ی ما شد. و اینکه دیدم بقیه هم از این کامنتها دریافت میکنند باعث شد حس بهتری داشته باشم.

لطفا به اسم نویسنده نظر توجه کن
حست به مراتب بهتر هم میشه
داستان آرایشگر ها رو وقتی که بی کار می شن شنیدی؟
من مونپارناسشونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد