24

این چند روز سرما خودش رو در نقاط مختلف کشور به رخ کشید.  خیلی ها متوجهش شدند

اما بعضی ها توی همون حال و هوای مطبوع پاییزی گیر کردند و آپ دیت نشدند

می گید نه ؟ پس این این ماجرا رو بخونید

دیروز صبح که خواستم طبق معمول این ماه ها پیاده برم سر کار سرم رو که از پنجره بردم بیرون

دیدم که برف آب شده اما هوا یخبندان به نظر میآد پس علی رغم میلم  کلاهم رو از

لابلای وسایل   پیدا کردم وتنها با یک زیله اضافه بر لباس عادی رفتم به سمت محل کارم

اما

اونهایی که توی سوز و سرما گیر افتاده باشن میدونن که سرما خیلی موذیه  و از اونجایی

پدر آدمو در میآره که ازش غافل شده

خوب اون روز حس ورزشکاریم گل کرده بود و فکر میکردم یه یخبندان ساده اونهم زیر

نور آفتاب ارزش توجهی بیش از یک کلاه و یک زیله روی پیراهن هر روزم رو نداره

در نتیجه عامدانه و عالمانه دستکش رو بیخیال شده بودم

گفتن که نداره و مشخصه که بعد ار حدود پانزده دقیقه پیاده روی دستهام توی جیب

شلوارم یخ زده بودن که .... ناگهان خانومی از من جلو زد و من با دیدنش  از تعجب

کلا یخ کردم این شد که تا دستهای یخ زده من بجنبند و عکسی به یادگار بگیرند ایشون

چندین متر از من دور شده بود

نقطه قابل توجه تا بن دندان  مسلح بودن خانم کناریش  (فلش قرمز)

و بعکس  بی دفاع ماندن  قسمتی از جبهه جنگ این عزیز دل در نبرد با ننه سرما هست

سرعت راه رفتن  ایشون نشون میداد که سرما روی ایشون بی اثر نبوده و  اگر شرم و حیا 

اجازه میداد بدش نمی اومد دوان دوان   به سمت مقصد میرفت.

امیدوارم وقتی به خونه رسید یکی از چندین و چند چکمه و بوت ونیم بوت جور و واجوری

رو که همه خانومها  توی دست و بالشون دارن رو  برای دفعه بعد که خواست از خونه بیرون بیاد

دم دست بذاره

نظرات 4 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 16 دی 1399 ساعت 17:46

۱_یه ضرب المثلی بین کت شلواری های گیلان زمین،رایجِ.که وقتی دوتا همکار به هم می رسن .یکی بپرسه چه خبر؟اون یکی می گه،هیچی.أمى کت شلوار مردم بوکوشته/أمی زیرپوش سوراخ ؛أمره.یعنی کت شلوار مون مردم کشته.سوراخ زیرپوش مون مارو.همون بیرون مون مردمو کشته.درون مون خودمونو.
بله.خیلی ها دورادور حسرت شرایط ام رو می خورن.بعضی هام نه.گفتن شرایطت دهشتناکِ.وتو خیلی صبوری و...
وخب.صدالبته چون انتخابِ خودم بوده.به روی چشم.خدا رو صد هزاران بار شکر...

۲_خیلى ممنون از دقت و نظر لطف شما

۳_وحرف حساب شما جواب نداره. داره.

سپاس از وقتی که گذاشتین

Baran سه‌شنبه 16 دی 1399 ساعت 08:08

امان از شیطون پدرسوخته ی

بله.سلی بانو رو دنبال می کنم.خداوند بهشون سلامتی و خیربرکت عنایت کنه
بله،من همون چکمه رو صدو پنج هزار تومن خریده بودم.الان یک میلیون و پونصدهزارتومنبه عبارتی یک میلیون و سیصدونود وچند تومن گرون شده.

راستش من غصه نخوردم .اهل برنامه ریزی و نقشه کشی ام نیستم.وجدانن خیلی سخته.صبح زود از رخت خواب جداشی و
بری سرکار.واسه همین دل ام نمیاد،حقوق پدر ،برادر،شوهر /خرج کنم.شاید.اگه خودم کارمی کردم.قضیه اش فرق می کرد؟نمی دونم.ولیکن با همین دوتا چکمه،زمستونو سر می کنم

خیلی ممنون از توضیحاتی که فرمودین

1- به نظرم باید خدا رو هزار بار شکر کنی که در موقعیتی هستی که مشکلت عدم تمایل به بیدار شدنه و گرنه خیلی ها هستند که حاضرند 6 صبح هم سر کار باشند اما کاری براشون نیست
2- "و اسه همین دل ام نمیاد،حقوق پدر ،برادر،شوهر /خرج کنم."
یکی از خصایص خوب اخلاقی
تبریک و
3- بیدار شدن اول صبح کار عجیب و غیبی نیست اگر چه به نظر میآد تا حدی این قابلیت ژنتیکی باشه اگر نیاز به کار مطرح باشه مثل خیلی های دیگه صبح زود هم بدون دلخوری پا میشی من در جریان دوچرخه سواریهای تابستونیم که از حدود 5.30 شروع میشد بارها خانومهایی رو دیدم که ساعت 6 صبح سوار مینی بوسهای سرویس میشدند تا سر کار برند مساله اینه که تو نیاز به کار نداری سختی بیدار شدن دلیل اصلی بی کاریت نیست

Baran دوشنبه 15 دی 1399 ساعت 21:45

اون عزیز دل گفتن تون خیلی بامزه بود.همچنین چندین و چند چکمه و بوت و جورواجوری که...(((:
والا،ما از دار دنیا یه دونه چکمه پلاستیکی ویکی ام چرمی داریم((:

عزیز دل وام گرفته از یکی از وبلاگهایی هست که میخونمش ونویسنده اش به خانومها توجه ویژه داره .
البته همه خانومها بای دیفالت عزیز دلند اما شیطون بعضی هاشون رو گول میزنه و مجبورشون میکنه که حرفهایی بزنند و کارهایی بکنند که به مقام سوهان روح تنزل مقام پیدا میکنن

اون چندین و چند چکمه و بوت و جورواجور .. هم یه شوخی با سلی بود که وبلاگش رو می خونم و بوت و چکمه جمع میکنه و میشه گفت کلکسیونشون رو داره
اون اینجاست:
https://soly61.blogsky.com
شما هم غصه نخورخرج از جیب مرد زندگیت بابا /شوهر مسلما برای شما امکان پذیره از همین فردا اگر برنامه ریزی کنی و هرچند ماه یکی بگیری رو دست سلی بلند میشی . ظاهرا به علت گرونی سلی جمع آوری بوت رو متوقف و جمع آوری کیف رو شروع کرده

Soly یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 21:37

سلام منم ناراحت شدم ازون قضیه ای که اعصابتو بهم ریخته. منم ذاتا خانومایی میان به وبلاگم وهمش داداش منو و خود منو تیرباران میکنن ولی خب هیشکی قاضی من نمیتونه باشه .فقط یه نظر اونم برای احترام و توجهات انسانی و کمک معنوی وانرژی های مفیدومثبت.

ممنون از همدردیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد