17

تولد در قفس

              زندگی در قفس

                                مرگ در قفس

                                               سرنوشت محتوم یک زندگی

ولی

زنده  و  بالنده  با  امید

امید   امید   امید   ......


نظرات 12 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 13:50

ماجراهای این نخل باعث شد یه چیزایی یاد بگیرم. و اون همبرگر و سوشی در واقع مشکل خودمه. میخوامشون. نمیدونم چرا فکر میکنم همه مشکل منو دارن.

نیما پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 12:26

بنظرم اگر مشکلات اقتصادی بدین شکل وجود نداشت، اگر نرخ دلار اینچنین بالا نمیرفت و میتونستی به اروپا، ژاپن یا کانادا یا حداقل هند، دوبی یا ترکیه مسافرت تفریحی کنی و به شعبات مک دونالد سری بزنی و یک کمبو سفارش بدی و همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده رو نوش جان کنی و شب هم سوشی نوش جان میکردی، دیدگاهت در مورد خوشبختی این نخل نازنین عوض میشد. لطفآ نیا بگو که مشکلم این نیست!

جای هیچ بحثی نیست که شرایط و محیط زندگی یک شخص اثر مهمی بر ادراکات و احساسات اون از جمله احساس خوشبخت بودن یا احساس بدبخت بودنش میذارند

اما ندیدی شخصی رو که خودش هیچ مشکلی نداره ولی از دیدن مشکل دیگران رنج میکشه؟
اگر به داوطلبین کارهای عام المنفعه دقت کنی میبینی دردی رو میکشند که شخصی نیست .
اگر آدمهای مختلفی رو در شرایط محیطی یکسان نگه داری باز هم درجات مختلفی رو از احساس مثلا خوشبختی یا بدبختی دارند
پس
کاملا امکان پذیره که کسی رو به تمام نقاطی که گفتی و نگفتی ببری و هر مدل لذتی رو که میتونی براش مهیا کنی ولی باز هم احساس خوشبختی نکنه

البته میدونی و میدونیم که خیلی از آدمهای معمولی دور و ور ما از مدلی هستند که گفتی ولی تعدادزیادی از مردم هم هستند که مطابق شعر معروف زیرند
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
اینها کسانی هستند که آموختند و پذیرفتند که خودشون محور همه چیز نیستند و توجه اونها در زندگی فقط روی خودشون و منافعشون نیست .
وهمین ادراکه که برای اونها رنجی رو به بار میآره که شخصی و ناشی از شرایط زندگی خودشون نیست.بلکه از توجه به غیرناشی میشه

نیما چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 21:32

بخوابونم دهنت؟ ای گمراه کننده ی مردمان وبلاگ نویس؟ آقا خیلی خیلی شلوغش کردی، ببخشید که این درخت دیگه نمیتونه جفتک چهارپشت بندازه هوا و لامبادا برقصه و بدو بدو و دور دور کنه!! این درخت اگر دست و پا داشت و محرک بود بله درست میفرمودید، ولی همیشه ساکن است و در حال عشق و حال. خورشید و آفتاب رو داره.. لونه پرنده و خود پرنده و صدای زیبای پرندگان رو داره، خاک داره آب داره سرسبزه. تازه آپشن و زره هم داره یعنی محافظ آهنین داره نه خودرو ترمز بریده و نه سنگ ها و اجرام غلطان سیل و نه برف و بهمن و نه سقوط هواپیما و گلایدر و نه رعدوبرق و صاعقه حتی و غیره ذالک.... نمیتونه بلایی بر سرش نازل کنه. خدا را بسیار سپاس.


همه اینها که گفتی درسته
اما
نگاه کردن به همچین وضعیتی حس اسارت رو در بیننده زنده میکنه
بیشتر زندگی ما بجای اینکه بر مبنای داشته ها مون باشه بر پایه احساساتمونه

شادی - غم - نفرت - علاقه و ... احساسات دیگر ما خیلی اوقات علل بیرونی قابل توجه و یا با ارزشی از دیدگاه یک ناظر مستقل ممکنه نداشته باشند اما همین علل به ظاهر کم ارزش ممکنه روز ما رو بسازند یا خراب کنند

نشنیدی دختر یا پسری به خاطر نرسیدن به شخص مورد علاقه اش حتی خودکشی کرده؟
اگر تو به عنوان یک ناظر به قضیه نگاه کنی شاید برای اون دختری که باعث خودکشی پسر شده پپسی هم باز نکنی ولی نداشتن همین دختر تونسته طوفانی از ناامیدی و یاس رو در اون پسر ایجاد کنه که حتی از زندگیش بگذره

درخت در قفس به نظر من استعاره ایه از تمام قابلیتها و احساسات محصور شده ما که حتی اگر هم میخواستیم امکان بروزشون نیست چون در قفس متولد شدیم

Baran چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 15:58

خیلی وقته از ایشان بیخبرم.یعنی بعد قاطی کردن پرشین بلاگ.از ایشان و مابقی بروبچه ها بیخبرم.
والبته که با آنچه فرمودین موافق ام.
ولی خوب.
بهتره کلاغ ها به اش خبر نبرن.
من هم چیزی بهشون نگفته بودم.فقط آرزوی خوشبختی کردم.
یعنی حوصله ی درگیری نداشتم.
آدما با هم متفاوت اند.مثال انگشتان یک دست.از نظرم ایشان جزء عزیزان دلی بودن که.به استروژن شون اونقدر بالا رفته بود که.به مخش.آسیب رسونده بود.چرا؟چون به زمین و زمان گیر می داد و
مایل بودن.هرچی میگن.بقیه بگن چشم.واینجوروقت ها.سکوت و آرزوهای خیروخوشی.. بهترین گزینه اس


من ام از چشم سبزها.خصوصا مژه هاشون (به نظرم.مثال ترکه انارِ توی مه می مونن.یعنی همیشه ی خدا مرطوب و زیبا.چشم هاشون ام.مثال زیتون کنسروی گوشه لپ می مونه)خیلی خوش ام میاد.

ولی خوب. مشکی رنگ عشق و
ان شاءالله سالیان سال،درکناهم خوش بختی بسازین


راستش.من خودم علاقه ای به این مدل پاشنه ها ندارم. پسرعمو هم پاشنه سه سانت .نهایتا پنج سانت می پسنده.که خودمم خوش ام میاد.

پ.ن:جسارت ما رو ببخشید.

Baran چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 08:27

1-"در این حد نه بیشتر"
والا با این غلظتی که شما به تصویر کشیدین.قطعا گل و بوته.دوست داره زمین دهن باز کنه و ...

من اهل حرف زدن و بغل کردن درخت هام.والبته با پرنده و چرنده و گل و بوته و دارو درخت...رود جاری و دریا و ابرو آسمون و ماه و ستاره و....حرف می زنم .




2-آخیسروصدای فنچ رو خیلی دوست دارم.
چه توصیفاتی کردین
جمعه رفته بودیم خونه ی آقاجان.
دایی کوچیه اینا هم آمدن و
وقتی دختر کوچولوش رو دیدیم.متعجب
دایی گفت،قیچی رو ورداشته.رفته تو اطاق.جلو آینه.موهاشو کوتاه کردهخیلی باحال شده بود.کپ آدری هپبورن/تو تعطیلات رم

۳-
درسته.من هنوز خیلی بچه ام.مونده تا به سن و سال قانونی برسم

بله.درستِ.قدم همینی هست که فرمودین.
یه دختر وبلاگ نویسی بود.
چندسال پیش ها.
یه پستی راجب قد و قواره آدم ها نوشته بود و
واسش سوال بود؟چرا قد بلندا قد کوتاه ها رو دوست دارن و
قد کوتاه ها؟چرا با قد بلندا ازدواج میکنن و
با چه اجازه ای؟ جای مارو تصاحب می کنند
واینجوره که ما سی سانت.از پسر عمو کوتاه تریممطمئنم.جای کسی رو هم نگرفتم

البته الان دیگه برای نظر دادن روی اون پست خیلی دیره
ولی
واقعیتش اینه که اگر یک پسر قرار بر این نباشه که همسر آینده اش رو از توی کوچه و خیابون و پارک انتخاب کنه چیزهایی مقدم بر قد و حتی قیافه ممکنه مطرح باشه

- تناسب سطح خونواده های دو طرف از لحاظ اقتصادی ،اخلاقی ، مذهبی ،رفتاری وعدم اشتهار به فساد یا سابقه کیفری ...
- وضعیت تحصیلی و اشتغال
- خلق و خو و انتظارات اززندگی مشترک
.
.
.
- اگر موارد بالا مورد توافق طرفین بود حالا داستان قیافه و قد میآد جلو
ازدواج با مدل غیر خیابونی دقیقا شبیه امضای یک قرارداد اقتصادی بین دو دوسته که موارد زیادی رو طرفین باید توش لحاظ کنند تا در آینده رابطه برد - برد باشه و کسی عذاب نکشه

معمولا پیدا کردن موردی با حد اکثر تطابق در موارد بالا از لیست کاندیداها اونقدر انتخاب رو محدود میکنه که یه پسر بجای دختر چشم آبی مو بور قد بلند با هیکل مانکن مانند به همین چشم قهوه ای مو سیاه و 15 کیلو اضافه وزن رضایت میده
دیده شده که می گم . !!!!!
یکیش خودم
موهای قرمز مثل آن شرلی
با چشمهای سبز میخواستم
که
جفتش سیاه در اومد !!!!


امیدوار کلاغها این نظر منو به اون پست اون دختر وبلاگ نویس برسونند
تا
یه کم خیالش راحت تر بشه
تازه
مگه کفش پاشنه 15 سانت پوشیدنش ممنوع شده؟


پ.ن :
رو دست من بلند شدی؟
من فقط دو تا مطلب داشتم سه تا جواب گرفتم چی به چیه؟
از این به بعد اگر دیدی مثلا بند شماره 2 بیش از یک نظر ظرفیت جواب دادن توش هست لطفا به صورت
2a و 2b و 2c و .... نظر بذار

Baran سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 16:35

بله دقیقاااااا.
چی شد که؟مایه های امید.رفت سمت مادی و...
والبته.بلابه دور.
امیدوارم خداوند کمک مون کنه.یعنی آنی.به حال خودمون وانگذاره ...
واین نخل بادبزنی خیلی دوست داشتنیِ
خصوصا آن زمانی که.قدش از حصار خونه ها می زنه بیرون.ناخودآگاه براش دس تکون می دم و..وقتی برام دست تکون میده.بخشی از ترانه ی سیمین بانو رو براش میخونم؛"تو که دست تکون می دی//به ستاره جون میدی//می شکفه گل از گل باد...

وآن وقت.آقای عموزاده می فرمایند:"دیوانه!"

من دیوانه ام؟

1- من اهل حرف زدن با درختها نیستم اما گاهی دور از چشم دیگران به یک گل یا بته قشنگ کنار خیابون میگم "خوشششششگل من " در همین حد و نه بیشتر
ولی
چند تا فنچ کوچولو موچولو دارم که هر روز صبح بهشون میگم که خوشگلای منند و از خوشگلیشون تعریف میکنم و اگر کار بد کرده باشند تنبیه هم داریم !!!
چند روز پیش دیدم یکی از خودشون رو انقدر زدند که با کله خونین افتاده کف قفس و مرده
متوجه شدم اصلا دو به دو با هم دشمنن
من هم نامردی نکردم مواظبشون بودم و هر کدوم که دنبال یکی دیگه میکرد رو گرفتم شاه پرهاشو زدم دمش رو از ته قیچی کردم و روی فرق سرش (مثل کله منشا سابق پرسپولس) با مازیک سی دی نوار قرمز کشیدم - معادل داغ جنایتکار بودن که قبلا به تبهکارها میزدند-
در نهایت دیدم فقط یکی سالم مونده . هم.نطور که گفتم ظاهرا هرکتک خوری برای یکی دیگه کتک زن بود !!!

2- از منابع موثق شنیدم که قدت 153 سانته
شک برم داشت که اصلا به سن قانونی رسیدی؟
میگم نکنه از این دهه هشتادی های ده دوازده ساله تیزهوشانی و استعداد درخشانی هستی که خودتو قاطی آدم بزرگها کردی؟

zmb دوشنبه 26 آبان 1399 ساعت 16:38 http://divanegihayam.blogfa.com

خوبه قطعش نکردن

گاهی در دل بی تفاوت ترین آدمها هم بارقه هایی از مهر پیدا میشه
اونا یی که قدرت داشتند دستور قطعش رو بدند به تولد و زندگی در اسارتش ترحم کردندو ازش گذشتند

Baran یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 21:13

زنده باد امید!

واقعا بدون امید نمیشه هیچ کاری رو در زندگی شروع کرد و یا ادامه داد
باید عادت کنیم که مایه های امید الزاما مادی و دارای ارزش ریالی نیستند
حتی بعضی ها گفته اند :
تا شقایق هست زندگی باید کرد

یعنی دیگه تا این حد !!!

میله بدون پرچم چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 13:30

مخلوق خودشه دیگه
باید مسئولیتش رو بپذیرد

باید?
خیلی از" باید" های دنیای ما فقط حاصل تفکرات منطقی هستند و در دنیای خارج از ذهن هیچ پشتوانه ای برای اجرا ندارند که اگر داشتند ....
این نبودیم

میله بدون پرچم دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 17:27

سلام
خداییش این دکل مخابراتی حالا حالاها هست... یعنی اگر به عمر ما قد ندهد نشان می‌دهد خیلی هم خدا در این نزدیکی‌ها نیست

سلام
هر تکنولوژی جدید اثر یا اثرات جانبی هم داره که قابل اجتناب نیست
از عوارض رشد تکنولوزی های مخابراتی در این ده های اخیررشد قارچ مانند و اجتناب ناپذیر
این غول های آهنیه
بشر به شکلهای مختلف با دست خودش مشغول اره کردن شاخه زیر پاشه
خدا با این مخلوق بی فکر چی کنه؟

nobody سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 02:38 http://www.sarosedaha.blogfa.com

دکل برقه ؟
وارد حریم شبکه شده خطرناکه اصلا کودوم امید بابا باعث برق گرفتگی میشه ها حالا من گفتم

سلام
نه بابا اگر بود که کارکنان اداره برق این نخل رو دچار مرگ زودرس می کردند!!!
یه دکل بی خطر مخابراتیه

Soly سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 00:57

وخدایی که درین نزدیکی ست....

آه سلی!!!
خواهران حوزه علمیه هم انقدر خدا پیغمبری نیستند
بابا تو دیگه کی هستی؟ !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد